فکرمیکنی راحته فراموش کردن تومی میرم ومرگ من میفته گردن تو...
حقه ای در کار نبود.!.
او خندید
و قلبم کبوتری شد،
در میان دستانش....
کمی شعر
با طعم لبهایت
تمام این
سطرها را
عاشق میکند
علی مولایی...
صد غزل می سرایم
از چشمت
دست لرزانم ار
قلم گیرد
علی مولایی...
بذارهمه بفهمن دلم پیش توگیره چشات می پرسته تاوقتی که بمیره...
به همه میگم خوبم ولی ازتوداغونم دیگه هیچی توعالم نمیکنه آرومم...