شنبه , ۱ دی ۱۴۰۳
بی تونفس کشیدنمعمر تباه کردن است......
عمر ، مانند سوختن یک شمع به پایان میرسد و ما همچنان در انتظار کسی هستیم که درکمان کند ......
آنچه را عقل به یک عمربه دست آورده استدل یک لحظه ی کوتاه بهم میریزد......
حافظ کجای کاری !؟فالت غلط در آمدگفتی غمت سر آیداین عمر بود سر آمد......
روزی که به شایستگی بگذرد ، خوابی خوش در پی دارد ؛ عمری هم که به شایستگی صرف شود به مرگی خوش میانجامد ......
رفته رفته وقت ما دارد به پایان می رسدتا که عمری هست ناز یار را باید کشید...
درانتظار بامداد اشک ریخته است فردا سهم ما عمرگمشده...
برای زندگی کردن یک تو برای یک عمر کافیست...
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر...
من یه روز زندگی با تو روبه یه عمرزندگی بدون تو ترجیح میدم...
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است ......
خورشیدِ فردا کمی در تأخیر است؛ که امشب را در طولانی ترین لحظات باهم بودن پر از رمز و راز عاشقانه حیات کنیم؛ پر از نیایش خویشاوندی و همدلی. یاد کنیم از پرواز های گذشته، از سفرهای تعالی، معجزات مکرر عمر. یاد کنیم از روزگار همیشه در شتاب، زندگانی پر رمز و راز. یکدیگر را فراخوانیم به سمت یک رنگی، به سمت عشق؛ که عمر نمی ایستد...
طی نگشته روزگارکودکی پیری رسیداز کتاب عمرما فصل شباب افتاده است...
هر چه آید به سرمباز بگویم گذردوای ازین عمر که با میگذرد،میگذرد .....
جان را ارزانی دارمتعمر شدن را بلدی...
اگر فردا روزی...آنها که ما را با هم دیدهاند ...پرسیدند او که بود ...!؟خیلی دقیق از من نگو...مختصر بگو باقی عمر من است او ...!️️️...
به آنها ڪه دوستشان داریدبی بهانه بگویید:دوستت دارمبگویید ڪه در عمق وجودتان جای دارندگاهی فرصت باهم بودنمانڪوتاه تر از عمر شڪوفه هاست!️️️...
بهتنهایی گرفتارند مشتی بیپناه اینجامسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجاغرض رنجیدن ما بود - از دنیا - که حاصل شدمکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا...
کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتابشبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد️️️...
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیستبه زندگانی من فرصت جوانی نیستمن از دو روزه هستی به جان شدم بیزارخدای شکر که این عمر جاودانی نیست...
می رود عمر ولی ، خنده به لب باید زیست!...
باور نمی کنم که بخواهم بدون تو یک عمر را کنار کسی مُردگی کنم ......
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشتچون آب به جویبار و چون باد به دشتهرگز غم دو روز مرا یاد نگشتروزی که نیامدهست و روزی که گذشت...
گفت این خاصیت مردار استعمر مردارخوران بسیار است...
دستان تو️بزرگترین تصمیمی استکه تا آخر عمر گرفته ام...
تمام عمر خندیدمبه این عاشق به آن عاشقچنان عشقی سرم آمدکه دیگر من نمی خندم......
در خزان عمربه دیدار تو نمی آیدفرصت آه....
می رود عمرولیخنده به لب باید زیست!...
مبر ز موی سفیدم گمان به عمر درازجوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی...
تنها دو نفر به ما می اموزند :روزگار و اموزگاراولی به قیمت عمرماندومی به قیمت عمرشروز معلم گرامی باد...
آنکه به دل اسیرمشدر دل و جان پذیرمشگر چه گذشت عمر منباز ز سر بگیرمش...
زندگی عمر کردن نیست. بلکه رشد کردن است. عمر کردن کاری است که از همه حیوانات برمیآید اما رشد کردن هدف والای انسان است که عده معدودی میتوانند ادعایش را داشته باشند....
زندگی شطرنج است و عمر ما صفحه ی آن...
امیدها شبیه هم نیستنددست یکی به آسمان چنگ می زنددست یکی به انساندستهای انسان ها شبیه هم نیستندیکی خاک را به باد می دهدیکی عمر راانسان ها شبیه هم عمر نمی کنندیکی زندگانی می کندیکی تحمل ......
اسممکه می آید کنارِ اسمتمتولد میشومعمرِ تازهای میگیرم ️...
در آسمان خبری از ستاره من نیستکه هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است...
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده استچه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد...
می نوش که عمر جاودانی اینستخود حاصلت از دور جوانی اینستهنگام گل و باده و یاران سرمستخوش باش دمی که زندگانی اینست...
در انتظار تو بنشستم و سر آمد عمر...دگر چه داری از این بیش انتظار از من؟...
کاش میشدسرنوشت خویش رااز سر نوشت !کاش میشداندکی تاریخ رابهتر نوشت !کاش میشدپشت پا زد برتمامزندگی !داستان عمر خودراگونه ای دیگرنوشت !️...
“ما چون دو دریچه روبروی همآگاه ز هر بگو مگوی همهر روز سلام و پرسش و خندههر روز قرار روز آیندهعمر آیینه بهشت اما آهبیش از شب و روز تیر و دی کوتاهاکنون دل من شکسته و خسته ستزیرا یکی از دریچه ها بسته ستنه مهر فسون نه ماه جادو کردنفرین به سفر که هرچه کرد او کردنفرین به سفر که هرچه کرد او کرد”...
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفتدیدیم کزین جمع پراکنده بسی رفتشادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگزین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت...
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سرعمرم ز دیر آمدنترفته رفته رفت...
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سرعمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت...
گذشٖتم از تو که ای گل، چو عمر من گذرانیبه کام من که نماندی، به کام ِ خویش بمانی...
غافِل ڪُنداز کوتهی عُمر شڪایَت شب در نظر مردُم بیدار، بُلندَست...
همه چیز از جایی شروع شد که گفتی دوستم داری!گاهیبرای یک عمر بلاتکلیفیبهانه ای کافیست......