سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
لکنت می اندازد نگاهت در زبانمدردت به جا... دردت به جا... دردت به جانم......
و سالها در انتظار آدمم همیشه ناله های جشنواره ی دمادمم رواق صحن طعنه های بی امان میان عَرعَر و هَوار بی نشان برای دفعِ آخرین تَرانه های بی تبار و دُک تُرانه های تار و مار صدای کَف ترانِ پیرزن نگاه پَس زنانِ گورکن چه لکنتی گرفته انتهای درد کینه ام ؟ شب نزول خاطرات سینه ام نگاه کن منم تگرگ روی شیشه ی نماز اضطرار در اوّلین سکوت سُل برای بوسه زارِ زخمه ی سه تار تو در ...
پیرمرد که انگار از شوخی غرق نمک پسر همان ناجی نجات ، خوشش نیامده باشد کمی نگاهش میکند و انگار که قانع شده باشد به سمت قفسه ها راه می افتد. دختر کمی نفس نفس میزند دوباره دکمه هایش را دیوانه وار باز و بسته میکند ندای( بیا بی خیالش شویم ) در تمام بخش های مغزش اکو میشود با صدای تشکر پسر و پیرمرد که بلند فریاد میزند : برو منو دست ننداز پسر!به خودش می آیدباید تلاشی بکند نفسی عمیق میکشد و درحالی که زبانش را به سقف دهانش هدایت میکند با صدایی ک...
لکنت گرفته زبانمنامت فراموشم شدهپاییز برگ می ریزدو من،گلویم را می فشارم تا بغض خفه ام نکند.....
جهان ، پر از آوار واژه هاستو من ، صدا روى لحظه هایم مى ماسدمثل وقتى که دارم غزل نمى گویم جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
لکنت فقط از کار ماندن زبان نیستچشم ها هم گاهی روی یک چهره، گیر می کنند......
پای دلدادگی ک به میان آمدبیخیال حرف و حدیث باشچه حدیثی بالاتراز برق چشمانشبه وقت اعترافِ تو!چه حرفی پاکتراز کلمات چیده شده درذهن عاشقتو لکنتِ زبانت برای گفتن تمامشان؟ ️️️...
لکنتت زبان من استوقتینمی بینمتت...
پاییز و لکنت همیشگیتو بخواهی چیزی بگوییحرفی بزنیبالا نیاید...