سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
تو بهاری ؟نه! بهاران از توست؛از تو می گیرد وامهر بهار، اینهمه زیبایی را...هوس باغ و بهارانم نیست؛ای بِهین باغ و بهارانم تو!...
هوَس کرده امکه تو بآشیمَن بآشمو هیچکس نبآشَد آنگآهدآغترین آغوش هآ رآ از تنَت و شیرین ترین بوسه هآ را از لبانَت بیرون بکشَمبه تلافی تمام ِ روزهایی که میخواهمَتو نیستی ......
هر اعتیادی را ....می توان ترک کرد...اما بیچاره مردی ...که به خوابِ....روی شانه های زنی ...عادت کرده...اوج بی تابی ...آن هنگامی ست...که لابه لای بی خوابی هایش...هوس نفس کشیدن گیسوانش به سر بزند...!...
گفتی به جایِ عشق سراغ از هوس بگیرپس هرچه را که عشق به من داده، پس بگیرمحتاجِ آب و دانه شدن حقِ من نبودای مرگ، انتقامِ مرا از قفس بگیربرگی درخت را به تمنا گرفته بودطوفان به برگ گفت مرا دادرس بگیرای عشق، تا هنوز نفس می کشم، بیااز چنگِ روزگار مرا بازپس بگیرما غرق می شویم در این موج ها، تو نیزچون من برایِ بوسه آخر نفس بگیر...
نه به چاهی نه به دام هوسی افتادهدلم انگار فقط یاد کسی افتاده غرق یادت شدم ای چشم تو روشن، آنقدرکه به اقیانوس انگار خسی افتاده از همان روز خداحافظی پاییزیبه دهان غزلم طعم گسی افتاده آخرین برگم در دست درختی در بادکه اگر زود به دادش نرسی، افتاده گرچه آرام، پر از وسوسه ی عصیانممثل شیری که به چنگ قفسی افتاده...
یک وقتایی باید بنشینی و پشت میز کنار پنجره و همینطوری که خودت رو مهمون کردی به یک فنجان چای، خودتُ مرور کنی..می دونی خیلی از ما ها، انقدر توی روزمرگی و بدو بدو های زندگی امروز غرق شدیم که دیگه خودمونُ فراموش کردیم. صبح و شب می رسونیم بدون اینکه لحظه اونجوری که دوست داریم زندگی کنیم و یک آن، یک لحظه، چشم باز می کنیم و می بینیم، چین و چروک های صورتمون زیاد شده، تارهای سپید موهامون بیشتر خودشونُ نشون میدن و آره، رسیدیم به زمستون عمرمون. ولی هنوز...
من اِمشَب آرزو که نه!!!من هوس، کردم تو را.فرزانه طالبی پور...
این روزها، هوس جای عشق را گرفته استای کاش خدا پیامبری می فرستادبه نام حضرت عشقکه رسالتش، عاشق کردن مردم بودومعجزه اش کتابی بود که سوره ای به ناموالعشق داشتو مردم را به بهشتی فرا می خواند که سردرش نوشته بود باب العشق و نمازش هم نماز عشق بود که اذانش قد قامت العشق بودولی افسوس که برای هر چیزی هزاران پیامبر و نماز و سوره داریم جز عشقانگار خداهم آدم های عاشق را فراموش کرده است....
از خودم از وطنم سخت فراری هستممن رکوردار غم و مصرف چایی هستمدگر از عاشقی و رابطه ها میترسماز دوباره غرق در حاشیه ها میترسمبا کمی نم نم باران ، دلم میگیردپرسه در شهر و خیابان ، دلم میگیردکوچه ها را به قدم های خود عادت دادمهرکه شک داشت به ماندن ، به سلامت دادمخاطرات در گذرِ تندِ زمان میمیرندعاشقان باز هم از دست خدا دلگیرندکاش میشد همه ی فاصله ها را برداشتیا تو و فاصله را حداقل باهم داشتآخرش هم عشق پاکم را هوس پند...
و باز هم افتادن هوس آغوشت به جانم و یک عاشقانه ی محال...!...
چقدر عاشقان تقلبی زیاد شده اند ؛ آنان که هوس را بجای عشق درآغوش کشیده اند...
امروز عجیب هوس کرده ام در آغوشت ..."مرداد" را مزه کنم.! ...
جز پلیدی _عشق_ گاهی هیچ معنایی نداشتهر کسی سمت دل آمد، شک نکن تایی نداشتدر فریبستان دنیا، شک نکن رنگ و ریادر جهان عشق بازان، هیچ فردایی نداشتوحشت از ایمان قلبم داشت، ابلیس هوسور نه ترسی از کسی، یا بیم تنهایی نداشتمی خرامد در دل بی جنبه هایی مثل منبا دروغ عشق می آید، اگر جایی نداشتعند پستی بود، وقتی با فریب عاشقیسمت قلبی رفته ای که، هیچ مأوایی نداشتقبل از این احساس، دنیایم سراسر خنده بوددر تمام عمر من _شب_ هیچ یلد...
نه غمی می رود و نی هوسی می آیدعجب ای دل که هنوزت نفسی می آید...
متاسفم برای همه ی آدمایی کهانسانیت را فروختن به شهوتشان ...کاش برهنگی و لذت و هوس و......را ارزان در اختیار همه میگذاشتند ...تا مردم احساس ،علاقه و عشق را فارغ ازاین ها تشخیص میدادن، انتخاب میکردن.برای فردایم میترسمبرای آیندگان برای دختران پسران آینده ام میترسم ...کاش ریشه های خوبی در روابطمان داشتیم ...این ریشه ای که من میبینمتمام ثمره اش کرم خورده و خراب و له شده است ....حتی آنان که ثمره ای سالم انددست دیگران گاز زده میشوند ...
همه آدما یکیو نیاز دارن که مث هایده بهشون بگهنه من تو رو واسه خودمنه از سرِ هوس میخوامعمرِ دوباره ی منی تو رو واسه نفس میخوام...️️️...
خودمانیم رفیقانبه کسی بر نخوردهر هوس را به غلط عشق حسابش کردیم ......
ما آرزو کردیم و حسرتش رو خوردیمدیگران هوس کردن و لذتش رو بردن......
همین جان گفتنهایتگاهی چنان از دلم دل می بردکه انگشتانمبه هوس آغوش گرفتنتهمدیگر را بغل می گیرندو پلکهایم به شوق بوسیدنتهمدیگر را بوسه باران می کنند...
پروانه که هر دم ز گلی بوسه ربایداین طبع هوس جوی ندارد که تو داری...
دل آبستن یارهوسباغ بهشتی داشتکه دگرسیب نداشت...
بوسه ای از روی لب هایتهوس کردم بیا...جای دنجی ...گوشه ای ...مشکل گشایی می کنی؟️️️...
افطار نکرده هوس بوسه نمودیبی شک که عجولانه ترین کار جهان است...
در سر هوس عشق تو دارم همه روزدر عشق تو مست و بیقرارم همه روز ️️️...
باران که میبارد؛منطقی ترین وبی احساس ترین آدم دنیاهم که باشی؛دلت هوس میکندعاشق باشی.. دلت یکی رامیخواهدیکی که تمام ساحل راباتو قدم بزند!️...
هوسِ بوسه ی کودکانه کرده ام…یکی من یکی تو ️ ️️️...
دوست داشتنت هوس نیستکه باشد و نباشدنفس استتا باشم و باشی...️️️...
از غنچه لعلش هوس بوسه نمودم خندید و به من گفت زیاد از دهن تست...
آقای قاضیعیب از خودمون بودهر هوس رو به غلط،عشق حسابش کردیم....
خودمانیم رفیقان به کسی بر نخوردهر هوس را به غلط عشق حسابش کردیم...
چشمهای تو جور دیگریست ...آدمهوس می کند دوستت دارم بگوید..️ ️️️...
دلم هوسِ بویبهشت را ڪرده استگردنت را ڪمے نزدیک میآورے ؟️️️...
در سر هوس عشق تو دارم همه روز...
دوست داشتنت هوس نیستڪہ باشد و نباشدنفس استتا باشمتاباشی...️️️...
شهوت ، عاقبت اندیش نیست !پاسکال میگوید دل منطقِ خود را دارد، منطقی که منطق توجهی به آن ندارد. اگر درست منظور او را فهمیده باشم، میگوید وقتی هوس، قلب را تسخیر میکند، دلایلی از خود میتراشد که نه تنها ملموس به نظر میرسند، بلکه برای اثبات اینکه جهان سرگشتهی عشق است، کافیاَند. انسان را قانع میکند که میتوان از آبرو دست شست و ننگ رسوایی بهایی ناچیز است !...
چال لپ است دیگر ...گاهی هوس می کند رخ بنماید و هوش و حواس مذکر جماعت را به یغما ببرد...!...
دوست داشتنت هوس نیستڪہ باشد و نباشدنفس استتا باشم تاباشی......
میرسد ومی گذرد زندگیآه که هر دم نفسی هست و نیستحسرت آزادیام از بند عشقاول و آخر هوسی هست و نیست...
می روم تا که فراموش کنم چشم تو رامی روم تا که در آغوش کشم یاد تو راو هوای هوس وصل ترا خواب تو راو نگاهت که جهان است و جهان در نگه اتشود آیا که فراموش کنم چشم تو راتا بسوزم و کنم خاک غزل های تو را......
ظاهر آراستهام در هوس وصل ولیمن پریشانتر از آنم که تو میپنداری... ...
ما جزئی از طبیعتِ کل هستیم و از دستوراتِ او متابعت میکنیم.اگر از این امر،درک درست و متمایزی داشته باشیم،آن قسمت از وجودِ ما که هوش نام دارد بدانچه بر ما میگذرد رضا میدهد و میکوشد که در این رضا باقی بماند.اسپینوزا...
عشق معجزه یِ نگاهِ توست بدونِ هوسبدونِ چشم داشتوقتی سخت در آغوشم میکشیو استشمامِ عطرِ نفس هایت،جانی تازه می بخشد؛به روحی که عشق را نمی شناخت......
عشق برای زننه هوس است نه نادانیمعنایش ماندنتا پای جان استبا زن روراست باشو زنانگی هایشرابفهم ،،تا تمام دنیایش رابی منت به پایت بریزد....
تا در طلب گوهر کانی / کانیتا در هوس لقمه نانی / نانیاین نکته رمز اگر بدانی / دانیهر چیز که در جستن آنی /آنی...
محکم بغل کن..بستر تنهایی رادر جهانی کههمخوابی هوس رابدل می زنند به نام عشق...
هرکس هوس سخن فروشی داندمن بنده آنم که خموشی داند...
هوس تو را دارمکه دیوانه ام کنی،با خواندن یک شعرکه مستم کنی با استکانی چایکه خوشبختم کنی با یک بوسه ی بی هوا !فلسفه_نبافم_...هوسِ_زندگی_کرده_ام_با_تو_!بگو_...کنارَت_دقیقا_کجاست_؟!که_زندگی_آنجا_معنا_میگیرد!هوس_کنار_تو_بودن_دارم_!...