متن پناهی درین کبود
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پناهی درین کبود
ماבرم عاشقانـہ هایم براے توست
سرت را بر روے شانـہ هایم بگذار בستاט پینـہ بستـہ ات را بر בستانم بـבـہ
نـ؋ـس هاے گرمت را پخش صورتم …
غمت را پنهاט مکن
ـבرבت را ب جانم ببخش..
قصـہ ای بخوانم گوش کن
شایـב من هم بتوانم انـבکے مثل تو
ماבرے کنم...
من سعدی نیستم، جفا بینم و غزل عشق بخوانم ...
من وحشی بافقی هستم ،از بامی که پریدم ،پریدم…...
دلتنگ هوایی هستم ک در آن نفس میکشی
و
دلتنگ نفسی هستم که ارامش جان است
بودنت سراب است
نبودنت فکر و خیال..
احترام بیش از حد را وظیفه می پندارند..
در ،زندگی باید حد و مرزهایی برای خود تعیین کرد تا سوتفاهم پیش نیاید
انسان دانا خوبی ما را احترام میداند چون از شعور بالا و از اگاهی سواد رابطه برخورد دار است و به بلوغ فکری کامل رسیده است
ولی …...
در زندگی معرفت را باید از کتاب اموخت
پایه ترین رفیقی که تا جان دارد سر حرفش می ماند
غمخوارترین رفیقی که یک شب تنهایت نمیگزارد
مهربان ترین رفیقی که بدون هزینه سفر میبرد
با معرفت ترین رفیقی که تمام مراحل زندگی راهنماییت می کند..
عشق ترین رفیقی که بی...
هرگاـہ בشمن نزבیک شـב بهت
بـבوט از בور گلولـہ اش بـہ هـב؋ـ نخورבـہ ..
هر نزבیک ‘شـבنے
ـבست ر؋ـاقت نیست ر؋ـیق
من چه میدانستم درمان دردت شوم
زخم دردهایم ، میشوی ..
باران آمدو عطر دلتنگی در فضا پیچید
قهوه ای تلخ را نوشیدم ب یادش
ناگاه نگاهش در چشمانم لرزید
بدون هیچ پلکی زدنی نگاه میکرد
چرا دست نوازش نمیکشد
قطره اشکم سرازیر شد
باز هم قاب عکس یادگاری ..
هیچ بار سنگینی ،به حمل دلی که از درد سنگین شده سخت نیست،،
به دوش کشیدن دل پر درد سخت است..
غمم این است که انگشتانتم هم دگر توان یاری کردن
متن هایم را بر دل دفترا ندارد..
ولی من در گذشته این اینده رو دیده بودم
باور نکردن ،،،،،
چه طور میشه
که ادم ها انقدر بی ذات میشن ..
چه طور شبها خواب به چشمانشان می اید..
انان ک چشمان مرا در حسرت خواب شبانه گذاشته اند.
به گمانم وجدانشان هم خواب است...
دلم می سوزد ،قلبم درد می گیرد
صدایم در نمی اید..
پناهی درین کبود
هیچ بار سنگینی ،به حمل دلی که از درد سنگین شده..
سخت نیست،،
به دوش کشیدن دل سنگین سخت،،،
پناهی درین کبود(نویسنده)
بی خیال بودن هم ارزوست
اسکار دردناک ترین زخم هم به رفیق
میرسه
(مادر)
م(ماه)
ا(اسمان)
د(دنیا)
ر(راز)
ماه، اسمان (مادرست) که راز دنیاست..
نویسنده:سرکار خانم المیرا پناهی درین کبود
زندگی همچون خوابیست ک فرصت تعبیر
نیست
پناهی درین کبود