پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ولی من در گذشته این اینده رو دیده بودمباور نکردن ،،،،،...
چه طور میشه که ادم ها انقدر بی ذات میشن .....
چه طور شبها خواب به چشمانشان می اید..انان ک چشمان مرا در حسرت خواب شبانه گذاشته اند.به گمانم وجدانشان هم خواب است...دلم می سوزد ،قلبم درد می گیرد صدایم در نمی اید..پناهی درین کبود...
هیچ بار سنگینی ،به حمل دلی که از درد سنگین شده..سخت نیست،،به دوش کشیدن دل سنگین سخت،،،پناهی درین کبود(نویسنده)...
بی خیال بودن هم ارزوست...
اسکار دردناک ترین زخم هم به رفیق میرسه...
(مادر)م(ماه)ا(اسمان)د(دنیا)ر(راز)ماه، اسمان (مادرست) که راز دنیاست..نویسنده:سرکار خانم المیرا پناهی درین کبود...
زندگی همچون خوابیست ک فرصت تعبیر نیستپناهی درین کبود...
درد آن است ک بخندی ب دردهایتخنده ب لب همگانیستهنر آن است دل را بی درد بخندانینویسنده:پناهی درین کبود...