متن پیر شدن
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پیر شدن
دیگر امیدی نیست...
نه چراغی در پنجره
نه رد پایی
در خاکِ کوچههای بیعبور
قطع امید،
چیزی نیست که با یک آه تمام شود
درست مثل
حسرت دیدار،
که سالهاست
بر لبانم مانده
و نگفته پیرم کرده است
تابستانهای داغ
یکییکی آمدند
با آفتابی سوزنده
که هیچگاه
دلِ یخزدهام را...
بچه بودم
یه شب گفتن قراره واسه زری خواستگار بیاد؛ دختر محمود آقا نقاش که زنش، عصمت، هر روزِ خدا به بهونه سبزی و آش نذری و کدو حلوایی و نون و تخم مرغ محلیِ ولایتشون که برامون به قول خودش داغِ داغ میاورد خونمون پلاس بود.
عصمت میگفت یارو...
چشم باز کردم دیدم موهامون جو گندمی شده .!! مگه چند سالمونه ! بله همسرم چهل و اندی و من هم چهل ساله چقدر زود گذشت روزها ماه ها سال ها و بیست پنج سال گذشته و ما کنار هم زندگی کردیم تا به امروز ما باهم داریم پیر میشیم...