شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیستمحبوب من چقدر جهان بی وجود بود...
به خیالممرگ مارا از هم جدا میکردولی با وزش بادیهر کدامبه مسیری جدا رفتیم...
من مرگ را دوست دارماما به دو شرطیا برای تو بمیرم یا با تو بمیرم......
هر روز خبر می رسد از رفتن یاریمن مانده ام اینجا به چه کاری به چه باری...
زندگی کنبی خیال حرف مردمیک ساعت بعد اینکه خاکمون کردنمردم سر ناهار ختم به فکر اینن نوشابه شون زرد باشه یا سیاه......
مرا جوری در آغوش بگیر که انگار فردا میمیرم !و فردا چطور ؟ جوری در آغوشم بگیر که انگار از مرگ بازگشتهام !...
بر جگرم سوز و گدازیست از آتش عشقعطشم از شربت مرگفروکش میشود...
میروی با غیر و من با گریه میگویم: بهخیرخاطرت آسوده باشد! اهلِ نفرین نیستمعاقبت با مرگ دیدار ت میسر میشودآخرِ این قصه شیرین است، بد_بین نیستم...
ببین رفیق زندگی دوتا پیچ داره…اولیش: رفاقتدومیش:مرگتو پیچ اول ببینمت تا تهش باهاتم...
این همه بحران،و ما زنده ماندهایمشاید عوض شده جایِ مرگو زندگی... ...
جاݩِ همه را مرگ میگیردجاݩِ مرانبودݩِ تو...
بحران عبارت از این واقعیت است که کهنه در شرف مرگ است و نو قادر به زاده شدن نیست ؛ در این میانه انواع نشانههای خوفناک پدیدار میشود ......
این روزها مثل ریال از اعتبار افتاده اى و مثل ذرات آلاینده معلق در هواى تهران فراوانى...چقدر مبتذل شده اى مرگ...
همهی موجوداتِ زندهبعد از مرگشون فاسد میشن آدما قبل از مرگشون !...
زندگی...انارهای ترک خورده ای ستدر سینه ی مرگ...
از مرگ نمیترسم، من فقط نگرانم که در شلوغی آن دنیا مادرم را پیدا نکنم...
مرگ اینجا نجات دائمی است...
زاریِ ما در غمِ دل دید و شادیمرگ شدمردنِ دشمن ز تأثیرِ دعایِ ما مسنج...
زندگی یک چمدان است که می آوریشبار و بندیل سبک می کنی و می بریشخودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستمدسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم......
خونه از گریه پُره، کوچه از مرگِ غزلتوی ویرونی باغ، نعش گُل بغل بغل...
مرگ تلخ است و نابکار من قلبم درد میکند من به تو می اندیشم در سفر به سفری بی بازگشت رفتی...
تصور مرگ یک نفر سختتر است تا مرگ صد نفر یا هزار نفر ؛ مصیبت وقتی تکثیر شود انتزاعی میشود ، آدم از چیزهای انتزاعی کمتر ناراحت میشود...
چشم انتظار حادثهای ناگهان مباشبا مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر...
حالا که رفته ایبه این می اندیشممرگ با آمدنشمی خواهد چه چیز رااز من بگیرد ......
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ !ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ ...دانی که پس از مرگ چه ماند باقی ؟عشق است و محبت باقی همه هیچ...
با وَنگ وَنگ به دنیا آمدن ، اما در موقع مرگ حتی توانایی خُر خُر کردن هم نداشتن !راستی که زندگی چقدر قدرت اعتراض را ضعیف میکند !...
به درد هم اگر خوردیم قشنگ است...در این دنیا که پایانش به مرگ استدر این دنیا که پایانش به مرگ استبرای هم اگر مُردیم قشنگ است...
آن همه مرگارزش این زندگی را داشت؟!...
روزی که به شایستگی بگذرد ، خوابی خوش در پی دارد ؛ عمری هم که به شایستگی صرف شود به مرگی خوش میانجامد ......
...آدمی در سفر ساده هم ای دل حتیبند کفشش اجل و دسته کیفش مرگ استزندگی یک غزل نیمه تمام است بدانکه به هر وزن بگوییم ردیفش مرگ است...
مرگ فردای قشنگی ست برای آن کهدر خیابان همه ی کودکی اش فال فروخت...
ای رویای سپپده دمانبی تو هیچمبا من بمانیبه مرگ خوش می پیچم!بسان رویش ریشه در بهاران...
اگر بدانید مردم هزار بار بیشتر به بک سردردِ معمولىِ خود اهمیت مىدهند تا به خبر مرگ من و شما ، دیگر نگران نخواهید شد که درباره شما چه فکرى مىکنند !...
دندان مرگ فرو رفت دراندامت عزرائیل چه غربالی می کند...
اما اگر هیچ چیز نتواند ما را از مرگ برهاند ، لااقل عشق از زندگی نجاتمان خواهد داد ......
نمی خواهم بسوزم پیش از این در کوره دنیامرا تبعید کن ای مرگ از این دوزخ به آن دوزخ...
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموشاین چراغی است کز این خانه به آن خانه برند...
دوست عزیزتر از جانم، مرگ مسافرت جان از سبز خاک به بلندای افلاک است. دامن از اشک تهی کن که پیوستن به جانان سعادتی پایان ناپذیر است....
اگر یارش نخواهی شد مگیر از او غرورش را، که بازی دادن یک دل، سزایش مرگ و نفرین است...
در غربت مرگ، بیم تنهایی نیستیاران عزیز آن طرف بیشترند...
با من شدند روح درختان سربلند این دلبران شاد شکرخورده لونددارم برای مرگ خودم نقشه می کشم رو به نگاه منتظر آبی بلند......
مرگ یک بار رخ نمی دهدزیراهمه ما هرروز چندبارمی میریمهربارکه با آرزوها، علایق وپیوندهای خود وداع میکنیم می میریم.....
بدترین حالت ماجرا این است کهطاقتمان تمام شود و به روی خودمان نیاوریمو تا زمان مرگ ادامه دهیم ......
روزی گفتیمفقط مرگ میتواندما را از یکدیگر جدا کندمرگ دیر کردو ما از یکدیگر جدا شدیم!...
خدا کند که نفهمیغمت چه با من کردکه مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو...
دست تو با گورکن انگار در یک کاسه بودنامهی مرگ مرا با خنده امضا میکنی......
مرگهمیشه که نکشیدن نفس نیست!مرگ گاهی رویای داشتن کسی است کهشب و روز به انتظار آمدنش هستی!و او حتیرد کوچکی از یادت را هم به یاد ندارد...!...
میگن به یکی که گفتی نوکرتماز “نون” نفس تا “میم” مرگ باهاش باشنوکرتم رفیق...
عین مرگ استاگر بی تو بخواهد بروداو که از جان خودت دوست ترش میداری....
بعد مرگم شعر هایم را بخوان تا بشنوی / سرگذشتم تلخ تر از درگذشتم بوده است...