شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
وقتی نسیم نیمه شباز باغ سیب برمی گرددراز از کنار زلف تو آغاز می شود...
سبزه ها را گره ای کور مزن تا شایدیک نسیمی نظری کرد به هم برگشتیم...
خاک را زنده کند تربیت باد بهارسنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم...
نسیمی آمد و برداشت از سر روسری ها را مگر پاییز رنگی تر کند خاکستری ها را...
در انتظار کَسی،قاصدک از تار عنکبوتمی دهم به نسیم...
شب!!ماه و ستارهها؛دست در دست هم؛از جانب چشمانتبا نسیم همره میشوند وبا عطرِ لبانت یواشکی بوسهایبر پیشانیممینشانند......
سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ستتا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم...
درخت ِ نارنج پیراهنش رابا بهار گُل دوزی کرده است بازکن پنجره را نسیم اوازِ ان را منتشرمی کند...
زمزمه های دل غربت زده ام رابه نسیم سپردمتابرساند به تو....
عاشقانه،دردره هاوکوه هانسیمی رازگونه برمامی آیدومی گذرد... درسکوت،ناگاه کنار همرازی را می گشائیم....
بوی آبان می آیدبوی کسی که دارد توی نسیمبرای تو شعر عاشقانه می خواند!...
گیسو بسته امبه نسیم آمدنتبی قراری های دل را...
گیسو بسته ام به نسیم آمدنتبی قراری های دل را...