سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
چه کسی گفته که مستی فقط از جامِ شراب است؟من از میخانه چشمان تو هر لحظه خرابم...
دوست داشتنت در من زیسته استسالهاستمن روز عشق رااز چشمان تو میشناسم...
چشم تو معدن زیبایی و آرامش و راز عاشقم، عاشق چشمان تو ای حضرت ناز...
میدانیمن زیباترین زن میشوماگر تنهادر آیینه ی چشمان توتفسیر شوم ❤️...
چشمانِ تو شبچراغِ تاریکِ من است...
تنهادر قاب چشمان توستکهعکس مناز ته دللبخند می زند....
جهانم تاریک است دور از چشمانِ سیاه تو متن:محمد پاک مهر...
تنها پیغمبری که به آن ایمان دارمچشمان توستبدون کتاب معجزه آوردن کار هرکسی نیست...
تمام نگاهم به چشمان توست دلم گرم گرمای دستان توستچه کردی تو با من در این روزگارکه دائم وجودم پریشان توست...
چشمان تو مانند سیاه چاله ایستکه مرا به درون خود می کشد...
حال من بسته به چشمانِ تو در تغییر است...
از حالت پاییزی چشمان تو پیداست تقویم من امسال پر از روز مباداست...
عید قربان آمدو عیدم شده چشمان توای به قربان نگاهت جان من قربان تو...
نه که چشمان تو سرشار محبت باشدمنِ بیچاره ز بیچارگی ام عاشق آنها شده ام !...
الماس دو چشمان تو باعث شده قطعا برافت شدیدی که در این نرخ طلا شد...
سر زیبایی چشمان تو دعوا شده استبین ماه و من و یک عده اساتید هنر...
چقدر چلچراغ چقدر چلچراغ از یک چراغ چشمان تو...
نیازی به دریا نیست،برای غرق شدنچشمان تو کافیست..!...
تنهادر قاب چشمان توستکهعکس مناز ته دللبخند می زند......
جرم منعاشق شدنم بودوزندانم چشمان تو...
سال نو می شود... با برق چشمان تو آنجا که هم تو می خندی و هم لب های بهار!...
کل طهران شده چشمان تو و قصهٔ توحال شمران غمبار شده، عجب فاجعه ای!!!...
چشمان تو بازارچه ی نازفروشی است...یک عالمه دل پیش تو سرگرم خرید است...
جمعه بهانه است من تمام روزهای هفته منگ چشمان توام...
بس که چشمان تو در دنیا حسابم را رسیدروز محشر در دلمیوم الحسابیمرده بود......
باز شب آمد و دلتنگےو ماه از چشمان توچهارده خواهد شد....
من به چشمان تو محتاج تر از نان شبمعشق بر سفره بریزان،غم عاشق نان نیست...
عید قربان آمدو عیدم شده چشمان توای به قربان نگاهت،جان من قربان تو...
بوی خوش مرداد شک ندارم زیر سر چشمان توست......
عشق برای من در چشمان تو زاده شدو من هنوز هممست از لذت آن دمم......
چشمان تو چشمه ی امیدست...
گرمی دستان تو یا باده ی چشمان توگر چه کار هر دوشان مستی ست اما بوسه ات…...
“سکوت” را “ترس”“عشق” را“عادت”کاش!!خورشیداز سویچشمانِ تو طلوع کند....
پیش چشم همه از خویش یلی ساختهامپیش چشمان تو اما سپر انداختهام...
و خواب کابوسی که هر شبمی گیرد از منچشمان تو را...
یلدا شب چشمان توستیک عمر نگاهت کنموقت کم می آورم...
شاعر تویی من فقط راوی چشمان توام...
مردم از آن دم که با مردم چشمان تو در گیر شدم...
خستگی را- چای یا قهوه؟نه عزیزم- چشمهای تو!...
عشق یعنیکودتای چشمان تو در قلب من...
و دیگر جوان نمیشومنه به وعده ی عشقو نه به وعده ی چشمان تو......