برگردان شعر کوردی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان شعر کوردی
تو قدیمی ترین حکایت عاشقانه ی من بودی!
تویی که قبل از آنکه با باران همراه شوی
جسورانه در میان شعرهایم خزیدی و
برای همیشه در آن میانه، جا خوش کردی.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
من این بار، بخاطر قد و بالای لیلایم، رانده نمی شوم!
از آن رو تبعید می شوم،
که فهمیده اند،
با وجود تو
از همان کودکی ام
دلیلی برای به پا خواستنم، داشته ام!.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
قبلن
آبشاری ساکت و بی خروش بودم!
اما کلارا همیشه، طغیان مرا انتظار می کشید.
ولی اکنون چنان خروشانم
که کلارا که هیچ،
حتا جهنم هم مرا قبول نمی کند.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
چقدر آنجا که تو هستی دل من قرص است،
و وقتی که نیستی، بیابانی ست بی آب و علف!
انشالله که بی تو و بی عشق نوبرانه ات،
نیست و نابود شود، این دل من!
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
در و پنجره ها را قفل می زنم
هیچ یک را نخواهم گشود،
و عکست را به دیوار شعرهایم خواهم آویخت!
زیرا می ترسم حتا اگر به قدم زدن هم برود،
دیگر بر نگردد.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
میان اشعار شاعران هم شناخته نمی شود
آنچنان که از رنگ و رو افتاده،
سرزمینم...
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
فراق تو را، نه آغازی هست و نه پایان!
دوری تو،
از جهنم آغاز می شود و
و با آمدنت به بهشت منتهی...
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
پیش از مرگم
تنهایی ام را از خاک و گِل وطنم بیرون خواهم کشید
مگر کسی هست که نالەی این باران را بفهمد؟!
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
همراه رقصیدن با موسیقی تانگو
زن، شباهنگام، سهمش تابش ماه ست و
در روز، خیس شدن به زیر باران.
زنی که انگشتانش می آیند و می روند و
رنگین کمان می بافد
تا بە یقە ی زندگی بیاویزد...
شعر: سبزه برزنجی
برگردان: زانا کوردستانی
تو همیشه شبیه طلوع آفتابی،
خورشید، تاب و توان به زمین می دهد و
تو هم به دل من...
شعر: سبزه برزنجی
برگردان: زانا کوردستانی
مادرم می گوید:
- اولین نگاهم همراه با لبخندی بود بر روی او.
گویی که می خواستم به او بگویم:
- ممنون ای شیرزن!
ای زن که مرا گرمای ماه مارس شدی و
سرچشمه ی حیات و زندگانی.
اما من می گویم:
- مادرم شبیه آن شعر پر باغ و...
شیعرەکانم ئیتر نانووسم
دەیدەمیان بە دەم با
تاکو بەگەیشتەن بە توو
ئەخوێنەم بە گوێ لەیلان
تاکو بەگەئیدە بە بەر
ئەیخمە ناوی چه م و گلار
تاکو ئاو بیتیرەی لە شانێ توو
بڵام دەزانم
توو دڵبەستە و دڵتڕی سروشتی نە کاگەز و کتێب
◇ برگردان فارسی:
شعرهایم را دیگر نمی نویسم...
شۆفیر ێیسنپ بۆ
داغ و گەشەی بنەماڵەکی جێ ئەهیڵاند
تا داغ و گەشەی بنەماڵەکانی شار بگینی
◇ برگردان فارسی:
رانندە ی تاکسی بود
غم و شادی خانواده اش را جا می گذاشت
تا که غم و شادی خانواده های شهر را برساند.
زانا کوردستانی
کارنیکای کرێکار
دڵی لە شاژنی بەست
نه زانست خۆشەویسی لە کەندوودا
ئەبەر فاعلە حەرام بوو
◇ برگردان فارسی:
زنبور کارگر دلبسته ی ملکه شد
اما او نمی دانست عاشقی در کندو
برای کارگرها ممنوع بود.
زانا کوردستانی
کوردستان بنه ماڵه مه
خۆڵی دایکه م
شاخ و کوێسانی باوکه م
خورۆشی سیرۆان ده نگی منه
هه ڵفڕینی هه ڵۆه کانی شه ڤڕه شکه م
شاهۆ و قه ندیل ناو براکانم
هه ڵاڵه برمه خوویشکه م
به ڵام خۆمیش حه لبجه م
مه غدور و بێکه س
لێ به...
باوکه م ئه ور بوو و دایکه م واران
منیش مشته له داریکی له له یلان
یه کجار پاراو نبوم له ئه وان
◇ برگردان فارسی:
پدرم ابر بود و مادرم باران
من هم نهالی کوچک در بیابان
که هرگز سیراب نشدم از آنها...
زانا کوردستانی
آی ی ی که و که کان
له به رچی ناچڕین؟!
گاهز ئەیوه یش،
وه کو ئێمه کوردان کۆچەری ڕۆیشتنن؟!.
◇ برگردان فارسی:
آی ی کبک ها،
چرا نمی خوانید؟!
شاید شما هم
مانند ما کردها آواره شده اید؟!.
زانا کوردستانی
تۆ موسا بوێ
و ئەمن بنی ئیسراییل
هەرمو ورده کی،
بیانگەتم ئەگرد!.
◇ برگردان فارسی:
تو موسی بودی و من بنی اسرائیل
دقیقه به دقیقه بهانه ات را می گرفتم.
زانا کوردستانی
ورده ورده پێخەنینەکانت
مۆجزە بۆ
وا لە ئیبراهیم و ئیساشم
بەر نەهات!
ئاڵمیگی زیندو کەرد...
◇ برگردان فارسی:
لبخندت معجزه ای بود
که از ابراهیم و عیسی هم ساختنی نبود!
عالمی را زنده کرد.
زانا کوردستانی
باوەشت لە گەڵ مالی خوا
تەنها یەک فەرقی هەس
هۆو ماله هەزارا هەزار زائری هەسو
باوەشت غاری حەرایە موحەمەدە!
◇ برگردان فارسی:
آغوشت با خانه ی خدا تنها یک تفاوت دارد
آن خانه هزاران زائر دارد
و آغوشت غار حرا است!
زانا کوردستانی
در شهر ما
خیاطی بود
که خیلی به کار و بار خود می بالید...
هر وقتی که مرا می دید، می گفت:
برای هرکس که کفن دوختم،
محتاج لباس دیگه ای نشد!
■□■
شعر: ادریس علی
ترجمه: زانا کوردستانی
وقتی که به محله ای دیگر نقل مکان کردیم
هر کسی از کامیون چیزی خالی کرد.
مادرم ظروف شیشه ای را
و خواهرم گلدان های سفالی و
برادرم کتاب هایش و
پدرم فرش ها را...
ناگهان همه گی به من چشم غره رفتند
وقتی چشم دوخته بودم به جای خالی...
آیا احساس می کنی،
باید سخنی را که هرگز به زبان نیاورده ام
بازگویش کنم؟!
از سکوت من خودت پی ببر!
جز آن سخنان دیرین عاشقانه
سخنی تازه ندارم برای گفتن...
■□■
شعر: ادریس علی
ترجمه: زانا کوردستانی