یه جوری ببوسم که معلق شیم تو هوا
مثل یک رویای خوش پا گرفتی تو شبام
ما بی تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای
خوب یادم هست پاییز بود و من کنار زخمهای چرکی انار عاشق شدم...!
کاش کاری کنیم که خستگی انتظار از تن چشم هایمان به در شود...
اوست گرفته شهر *دل* من به کجا سفر برم
پیشم نشین پیشم نشان ای جان جان جان جان
چقد تو مهربونی آخه
تو چه دانی که چه ها کرد نگاهت با من!
فرشته ها وجود دارن اما گاهی وقت ها بال ندارن بهشون میگن دوست
گفتم از قصه ی عشقت گرهی باز کنم به پریشانی گیسوی تو سو گند / نشد
-هیچوقت ، هیچکس به اندازه ی من دوستت نخواهد داشت این تو ، این تمامِ آدم ها...
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیایی بیا بهار می کنم جهان را
دلت برای یکی چنان تنگ می شود بیاید و سفت هم بغلش کنی باز هم / دلتنگی!
موهایم را بباف... ای دستهایت گره گشای روزگارم
طرحی از تو می شود اگر تکه های مرا کنار هم بگذارند...
خوشه خوشه ی تنم قهقه ی وفا می زند به عهد سر خرمنت
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
اگر صبح اسم کسی بود تو بهترین بودی تا صدایت کنم صبح؛ کسی که آفتاب دلیل اوست...
عاشق اون لحظه ام که بغلم می کنی
تو چشات فرق داره با همه به تو وابسته ام من یه عالمه
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
خوابم نمی برد تو بخواب دیدن خواب تو هم کیف می دهد!
-اگه گفتی عاشق بودن چه حالی داره ؟ +یه حسی شبیه پرواز ، سپردن خودت به دستاش ...