بیخوابی /بسرش زده است/خواب/چشمهای تو/ رهایم نمیکند
بیا باز دوباره بی تابم کن منو تو رنگ چشات خوابم کن
مست رود نگار من در بر و در کنار من هیچ مگو که یار من با کرمست و با وفا
ابری نشو / پاییزکم دل خوش به لبخند توام...
ما را به دعا کاش فراموش نسازند
هر چه می خواهی ببر/ اما مرا از یاد نه
من به قربان خدا چون که مرا غمگین دید بحر خوشحالی من در دلم انداخت تو را
هوا خواه توام جانا و میدانم که میدانی
باش! بی تو پاییز بی تو باران مرا خواهد کشت.
آه که عشق بس کوتاه بود و فراموشی / بس بلند...
گره افتاده به کارم کجایی ؟ تو و اون چشمات مشکل گشایین
غرق غم دلم به سینه می تپد با تو بی قرار و بی تو بی قرار...
لیلا که شدی حرف مرا میفهمی مجنون تمام قصه ها نامردند
آینه ی منی/باتو نفس میکشم/تو شکسته شوی/من نیز فرو می ریزم
تو مثل باران هستی بارانی که به زندگی کویری من جان بخشید
شب است و در شب من خوش نشینی ات زیباست
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند با رنگ های تازه مرا آشنا کند
گر میل دلت به جانب ماست بگو...
چه لذتی دارد حواسی که پرت* تو * میشود
+ از دلتنگی میشه به کجا پناه برد؟! به بغل !️
حس خوب یعنی وقتی که از پیشش برمیگردی لباسات بوی تنشو بده
سخت ترین معادلهٔ تکمجهولی دنیاست... معمای چگونه بوسیدنت!
دانی که من و تو کِی به هم خوش باشیم؟ آن وقت که کس نباشد، الا من و تو...!
همینکه مهر بر در زد بیتاب شدم