با تو باشم به هیچ خرسندم
فرصت دلبری بده به زمستان بهار بانو...
در حسرت دیدار تو آواره ترینم هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
حل شدی در خون بیرنگم شبیه حبّه قند سخت و سنگین، مثل فرمول ریاضی نیستی!
میان ما و تو امشب کَسی نمیگُنجد که خَلوتی است مرا با تو در نهان امشب
لمس مژه ی یار به روی گونه عجب تازیانه ی جذابی
چون مات توام دگر چه بازم...؟
دانم که مرا بی خبری می کشد آخر دیوانه شدم خانه ات آباد ، کجایی ؟
گر قیامت قصه باشد من کجا بینم تورا...؟
چطور می شود قلبی را پنهان کرد که این همه عاشق است ...
بوسه های تو ندانی که چه زهرآگین است صف مژگان تو در حمله سپاه چین است
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
گاهآنکسکه بهرفتنچمدانمیبندد رفتنینیست، دوچشمنگرانمیخواهد
از بس دلش دریاست، بغضمرا که فهمید وا کرد سمت روشنی دروازهاش را...
صحبت از ماندن یک عمر بماند به کنار قدر نوشیدن یک چای بمانی کافیست
دل تنگ خویشتن را به تو میدهم، نگارا بپذیر تحفهٔ من، که عظیم تنگ دستم
خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام .
جان منو جان تورا هر دو بهم دوخت قضا...!
دعای مادرم تویی خود خود تو هرچی دعا کرده برام انگار شده تو
هر لحظه بدون او هزاران سال است ای نوح ،من از تو کهنسال ترم...
یارانِ نو گرفتی و ما را گذاشتی ؛ ما بیتو ناخوشیم اگر تو خوشی ز ما
اگه نیوتون قبل از مرگش یه آذر ماهی رو می دید معنی واقعی جاذبه رو می فهمید
کسی که برای تو من نمیشود... گفتم! حالا رسیده ای به حرفمان؟ رسیدنت به خیر..
در خیالم.... کنارمى...