خیره ماندن به درِ بسته نمی آوَرَدَش خودِ او گَر که بخواهد پیِ ما میگردد
تو مرا دوست نداری به خودم مربوط است . دیگر این شهر چرا پشت سرم میخندد؟
چشم زن های عرب هم مثل چشمان تو نیست در رقابت با نگاهت، چشم آهو لازم است...
بُرد طوفان همهٔ دار و ندارم به دَرَک این وسط موی پریشان تو دیدن دارد
کام دل گر چه شد از شور غم عشق تو تلخ جان شیرین منی، بلکه ز جان شیرین تر
ای موذن بعد اتمام اذانت جان من اندکی هم با همان سوز و نوا از آن بگو
از جلوه ات پای دلم هر لحظه در گِل می رود وه وه چه شیرین می روی کز رفتنت دل می رود
سفره ای از فرط ایمان نان نداشت! سفره ای از فرط نان ایمان نداشت!
هر لحظه نتم روشن و چشمم به پیامی یک حال شما؟ عاشقتم عرض سلامی...
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
لحظهٔ آمدنت دیر، ولی رفتنِ تو مثل برهم زدن پلک دقیق است چقدر
ز شب ندیده دیدگانم چون شب نگاه تو ای شب تاریکم کی می شوی بیدار تو؟!
گفتی چه کسی؟ درچه خیالی؟ به کجایی؟ بی تاب توام محو توام خانه خرابم...
اینجا تمام حنجره ها لاف می زنند هرگز کسی هرآنچه که می گفت ، آن نبود !
تو رفتی و مانده است حالا کنارم فقط گلی سرخ، یک جایِ خالی، دو فنجانِ چای
دو عاشقیم ولی در دو داستان جدا به هم رسیدن ما خوب بود، اگر می شد...
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت
بوسه هایت شوک برای قلب بیمار من است ایست قلبی کرده ام... یک شوک دیگر واجب است
خواهی که دلت نشکند از سنگ مکافات مَشکن دل کَس را که در این خانه کسی هست
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر دگر چه داری از این بیش انتظار از من
قسمت دشمن انسان، نشود روزی که "دوستت دارم" معشوق به"اما" برسد...
آغاز سال نو، من و داغ فراق تو عید است یا عزاست؟ چه می خواستم چه شد
گفته بودى تا اَبد پیشت ، کنارت ، با تواَم کِى ابد آمد که تو رفتى و من تنها شدم؟
مرا هنگام رفتن، در بغل کردی، ولی این کار دقیقٱ مثل بسم الله یک قصاب می ماند..