ظهور کن! که به تنگ آمدیم از تزویر ز دستِ منتظرانت خلاص کن ما را!
امید آمدنت را نفس نفس دارم اگرچه طالع و بختم همیشه تنهایی ست
دور دل را با حصاری محکم از عشقت کشم مثل دیوار بلند کشور زیبای چین
با من هر آنچه سرد شوی دلرباتری بر شیشه های یخ زده "ها" ماندنی تر است ...
کم اخم کن با من، دلم ترکید جان تو کل جهان قربان آن لبخند؛ با من باش
الماس دو چشمان تو باعث شده قطعا برافت شدیدی که در این نرخ طلا شد
عید قدم مبارک نوروز مژده داد کامسال تازه از پی هم فتح ها شود
موج می زد کاش در هر گوشه از دنیای ما عطر ناب مهربانی، رنگِ خوب دوستی
من حسابم زِ همه مردم این شهر جداست من امیدم به خدا، بعدِ خدا هم به خداست
خدا کند همه عشق ها به هم برسند من و تو نیز در این لا به لا به هم برسیم
عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم با اینکه سال هاست به هیچم گرفته ای
یک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند در عطردان ذوق و بهار آفریده اند...
کمی دیر آمدی ای عشق اما باز با این حال اگر چیزی از این غارت زده باقیست غارت کن
دختر حوای آدم ناز کمتر کن بگو: دوست دارم با تو باشم همنشین و هم کلام
خانه ی دل را بتکان از غم و از حال بد با درو دیوار تکاندن نشود نوبهار
چه حسرت ها که جایش در دل ماست تو رفتی،قاب عکست مانده اینجا
آسمان آبی شود پر می زنم در این هوا لانه در دالان عشقت چون پرستو می کنم
دل شکستی و شبی یک نفر از جنس خودت خنده ای تلخ به چشمان تَرَت خواهد کرد
خط خوب جزوه هایش شهرهٔ دانشکده ست من ولی خطی ندیدم خوش تر از خط لبش!
عشق یعنی که به یوسف بخورد شلاقی درد تا مغز سر و جان زلیخا برود
برای این همه صحرا که دستشان خالی است بهار، عیدی بی منت خداوند است
عشق یک شیشه انگور کنار افتاده ست که اگر کهنه شود مَست ترت خواهد کرد
گفتند که نامحرمی و بوسه حرام است! دل گفت که محرم تر از این عشق کدام است؟
هر کجا زن نیست، آنجا خالی از لطف و صفاست چون زنان گلهای سرخ بوستان عالَمند