جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
غروب جمعه که میشوددلم بهانه ات را میگیرد و تنهاییم طلوع میکند...
جمعه ها شرح دلم یک غزل کوتاه استکه ردیفش همه دلتنگ توام می آید......
جمعه خودش یک عاشقانه ی غمناک است...
کافیست کمی دلت گرفته باشدغروب ها همه شان جمعه می شوند...
روز برفی در مقابل روزهای معمولی، مثل جمعهس نسبت به بقیه روزای هفته!...
من نگرانم،دلم میسوزداز اینکه چند سال بعد عکسِ دو نفره ام را برایت ایمیل کنم و تو با روشنفکریِ مسخره ای از صمیم قلب برایم آرزوی خوشبختی کنی،من میترسم از اینکه دلم بخواهدسر به تنِ آن شخصِ کناری ات نباشدو مجبور باشملبخندِ احمقانه ای بزنم وبگویم به هم میایید .آن موقع حتما هم من خوشبختم هم تو، و یکی را هم داریمکه کاملا با هم تفاهم داریم و دیگر حتی بحث هایِ نصفِ و نیمه نداریم،اما همیشه یک جایِ کارمان میلنگدکه پنجشنبه ها به ب...
بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاستو جهان مادر آبستن خط فاصله هاست...
دلگیرى جمعه را باید از پنجره زندگى بیرون انداخت و با یک فنجان آرامش و لبخند به آسمان نگاه کرد ، تا یادت نرود که همیشه تا چشم کار میکند خدا حواسش به تمام ثانیه هاى زندگیت است....
دوستت دارم ...و این تنها کاریست که شنبه و جمعه ،هفته و ماه و سال نمىشناسد ......
جمعهروز خوبیستهمه چی تعطیلمیتوانتا لنگ ظهر خوابید.مزاحم اموات شدپشت هم فاتحه خواندبی انکه کسی حسادت کندو ثواب کرد برای ذخیره اخرت.جمعهروز خوبیستمیتوان انواع پزها را امتحان کردبه همه چی خندیدبفکر بال مرغ بودبه ذغال و نوشابهخانواده رادر اخر هفته مهمان کردبه کباب با دسر غلیان .جمعهروز خوبیستمیشود مراوده داشتبا همسایههابر سر پارک شاسی بلنددعوا کردقدم زدفکورانه اطراف را ورانداز کرددست نوهای در...
جمعه یعنی:چند ساعت بیشتر تو آغوشت باشم ️️️...
جمعه ها را باید از تقویم بیرون کشید پخش کرد بین روزهای هفته انصاف نیست که همه دلتنگیها جمع شود در یک روز مشخص پخش شود در یک عصردلگیر...
در سحر گاه سپیده جمعه آذر سرد کله پاچه بعد ندبه باتو می چسبد عجیب...
ای غم انگیزترینحادثه ی پاییز استجمعه و نم نم باران و خیابان بی تو......
جمعه بی تودلتنگی اش بند نمی آید!...
جمعه بانوی سپید پوشی استکه دلش بی نصیب از پناه چترهاخیس خیس می رقصد در انتظار آمدنتگمان کنمبازار بیقراری هایشگرم گرم است...
جمعه باشدغروب باشددریا هم باشدتو نباشىاین خودش غمگین ترین شعر جهان است...
آرامش یعنیعصر جمعه از کابوس بپرمببینم نشسته ایو موهایت را می بافی...
جمعههمه چیز تعطیل استاِلا دوست داشتن تو...
جمعه هاتمام دردهایش رابا صبح آغاز می کند …با سکوتشجان آدم را به لبش می رساندبه غروب که می رسدپر می شود از بغض …پشت پنجره ی خیال که باشیبا او می گریی …....
می شود تنهایی بچگی کردتنهایی بزرگ شدتنهایی زندگی کردتنهایی مُردولیقهوه ی غروب های دلگیر جمعه را که نمی شود تنهایی خورد !...
دلتنگ می شومبى حوصله …و توغروب جمعه هاکمى بیشتراز همیشه نیستى …تو بیامن قول مى دهمحال تماماین جمعه هاى بى حوصله خوب شودفقط بیا …...
آخر هفته دلم تنگ تر از هر روز استجمعه ها پای دلم لَنگ تر از هر روز استابر چشمم پر از بغض و دلم بارانی استسوز این حنجره خوش رنگ تر از هر روز است...
جمعه ها شرح دلم یک غزل کوتاه استکه ردیفش همه دلتنگ توام می آید...
روزها بدجنس شده اند !از شنبه اش بگیر تا پنج شنبهدلتنگی ها را قایم می کنندآن وقت شب ها در دل تاریکییواشکی دست به دست می کنند آن ها رابیچاره جمعه !صبح که بیدار می شودمی بیند تمام خانه اش تلنبار شده از دلتنگیبغض می کند از همان اول صبح اش...
حضورتحتّی نظمِ روزهاىِ هفته را بر هم زده ؛میبینی جانم ؟کنارِ توجمعه با آن همه دلگیرى اَش ،شیرین ترین روزِ هفته شده است... ️️️...
نه شنبه های ملال انگیزنه سه شنبه های خسته و سنگیننه جمعه های کسل و دلگیرنه حتی پنج شنبه های دوست داشتنی!از روزهای هفته،من *تو شنبه* ها را دوست دارم!روزهایی که تو را می بینم......
ز بیم سینه خراشیدن از وفور غم استکه گفتهاند بگیری به جمعه ها ناخن...
روز و شب منتظری هفته به آخر برسد !پس چه دردیست که هر جمعه دلت می گیرد ؟...
این غم انگیز ترین حادثه ی پاییز استجمعه ونم نم باران وخیابان...بی تو...
جمعه به جمعهفصل به فصلسپری شد..اکنون ما مانده ایمبا زمستانی سردو جمعه هایی دلگیرترکه نمی دانیمدلتنگی های دل بخار گرفته رابه گردن کدام یک بیاندازیم…...
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم ؛شنبههای بیپناهی جمعههای بیقراری عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزیباد خواهد برد باری روی میز خالی من صفحهٔ باز حوادث در ستون تسلیتها نامی از ما یادگاری......
دوست داشتنتتنها تقویمی بود که جمعه نداشت......
جمعه چقدر دلچسب است ،برای فکر کردن به تو !وقتی بین تمام روزمرگی هایم حضورداری و من جمعه را ؛بیخیال ترین آدم دنیا میشوم...
این غم انگیز ترینحادثه ی پاییز استجمعه و نم نم باران و خیابان بی تو...
دم آن بوسه ی....جمعه ی تو گرم...که شیرینی آن...اثری از غم آدینه ...برایم نگذاشت....!!!...
آدم وقتی یه نفرو دوست داشته باشه دیگه زندگیش خوب میشه، دیگه خوشحاله که صبحها بلند میشه میبینه صبح شده. غروبهای جمعه هم دیگه دلش نمیخواد با یکی حرف بزنه. به خاطر همینه که شاعر میگه: بدون عشق نمیشه زندگی کرد....
جمعه ها دیگر ندارندحال و احوال بدیگر که باشد دلبری سیمین بریمه پیکری...
میشه تو ۴۰سالگیم باشی؟میشه وقتی غروب میشه تنها نباشم میخوام برم ولیعصرگردی؟یا نه اصلا غروبِ جمعه رو تنهایی بالا نیارم؟یا نه اصلا شبا قبلِ خواب بهت شب بخیر بگمُ مُچاله شم تو بغلِت؟میشه صُبحِش چشام تو چشایِ خُمارِت آخ واشه؟میشه هر وقت دستام لرزید یا اصلا یخ زد دستات باشه؟میشه با فک کردن بهت برقُ تو چشام ببینی؟میشه شب که تاریکِ سیاهِ به بودنِ فردات فک نکنم؟ببین فقط باش! هر جوری خُب؟...
جمعه و دلتنگی و پاییز و چشمی خیس اشککو طبیب حاذقی تا درد ما درمان کند؟؟؟...
باز جمعه به سراغم آمد...مملو از حال بد و بدتر از آن غم دلتنگی تو!!دل من همچو غروبش تنهاست...
دوره می گردممثل یک قاصدککوی به کویبام به باملعنتی!پس تو بر بام کدام خانه رخت عصر جمعه را پهن خواهی کرد؟...
جمعه ها روباید با این دلبردوتایی بزنیم به دل دشت و جاده️...
تنهایی ... به تنهایی هم می تواند دخل آدم را بیاورد چه برسد به اینکه دست به یکی کند با غروبدست به یکی کند با جمعهبا پاییز......
گونه هایت قرمز و آن چشم هایت آبِیَ اسْتصورتت آزادیِ این جمعه های دربِیَ اسْت...
این روزا عمر عاشقی دوروزهایشالا پیر عاشقی بسوزهبلا به دور از این دلای عاشقکه جمعه عاشقند و شنبه فارغ!گذاشته روی میز من، یه پوشهکه اسم عشقهای بنده توشهزری، پری،سکینه، زهره، ساراوجیهه و ملیحه و ثریانگین و نازی و شهین و نسرینمهین و مهری و پرند و پروینچهارده فرشته و سه اختردو لیلی و سه اشرف و دو آذرسفید و سبزه، گندمی و زاغیبلوند و قهوهای و پرکلاغیهزار خانمند توی این لیستبا عدهای که اسمشون یادم نیست...
گویا جمعه هم نتوانست...تو را به من برساند......باید دست به دامان... روزی دیگر بشوم...
.لامذهب! تو که دار و ندارم بردی کاش جمعه را هم... در چمدان میبردی !!!...
همه ی روز های هفته فردندجمعه امادو نفر استیکی دلت را می فشاردیکی گلویت رابا جمعه ها کنار آمدیم اماروزهای قرمز این سررسید را چه کنیمشنبه ای را که جمعه استیکشنبه ای را که جمعه......
جمعه مرد بی معشوقه ایست باپیرهنی چروک ،که تنهایی اش را ؛لای شعرهایش پک میزند.فقط عصرها کمی خاکستری تر...