متن حجت اله حبیبی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حجت اله حبیبی
تنهایی ....
یعنی ،نفس کشیدن بی تو، در هوای تو
وقتی تو نیستی ونباشی ،من تنهایم اگر چه، تو، پشت دیوار قلبم کمین کرده باشی....
حجت اله حبیبی
این روزها
جوانه ای در قلبم روییده است
که نه عاشق است ونه عاقل
فقط مرا دیوانه زیبایشش کرده است، نمی دانم، باید ببویمش یا بجویمش یا از قلبم بشویمش،
اما عاشقانه دوسش دارم
نمی دانم از کدام تبار است که نم نمک جایش را در قلبم محکم کرده است.......
روز زیبایی است؛
روز تولدعاشقانه ات، درقلبم
مرور می کنم بودنت را
که برای دیدنت، حاضرم ،تا قاف پر بکشم ،تا جوانه ی عشقت، شکوفا شود....
وشعری زاده شود...
واشکی بغلتد بر گونه ام از شوق
اما صد حیف که مخاطب این زمزمه ی عاشقانه در گلستان ناز، جا مانده...
تو رفتی و پر پروانه ها سوخت
زکبریت غمت این دل بر افروخت
تو رفتی وجهان با آه سردی
لباس آخرت بهر دلم دوخت
حجت اله حبیبی
اگر یک بار در یابم
بهار فصل آغوشت
تمام شهر پرگردد
شکوفه
سر زند هرجا.....
حجت اله حبیبی
عشق یعنی
یک نفر از دور دور
با نگاهی عاشق زارت کند
لا بلای کوه غصه ناگهان
مثل یوسف شاه بازارت کند...
حجت اله حبیبی
عشق یعنی
بانگاهی دوره گرد
پر کند ذهن تو را از یاسمن
زیر لب آهسته با یک زمزمه
بیخ گوشت هی بگوید : یاس
من
نیستی ،رفتی کجایی، ای بهار
با خودت بردی مگر احساس من..
حجت اله حبیبی
بهار آمد
ولی بهار من چنان پر گشود
که چشمانم، از ندیدنش، به گل نشست .....
حجت اله حبیبی
چشمان تو طعم بهار نارنج دارد
اما، وقتی نگاه می کنی ،کوچه پر از شکوفه ی سیب می شود...
حجت اله حبیبی
وقتی از لابه لای افق سرک کشیدی تمام غم هایم پرکشید ....
وآوای شادی ،کوچه ی دلم را پر از ترنم باران نمود ،اما حیف، با رفتنت،
فقط چشمان من بارانی نبود ،تمام شهر پر از ترانه ی دلتنگی...
حجت اله حبیبی
رفتی وآسمان دلم ابری شد
می ترسم ،باران بگیرد
من و بارون....
و چتری که دستان گرمت را می طلبد...
حجت اله حبیبی
آسایشم آغوشت بود
وسایه بانم، گیسوان بافته ات،
من از زلال چشمانت می نوشیدم ومفهوم تشنگی را نفهمیدم تا وقتی
آسمان دلم ابری وچشمانم از دوریت می بارید
و آه راه را برگلویم بسته بود...
حجت اله حبیبی
وقتی از راه می رسی ،باران شکوفه و رحمت ،گلستان وجودم را معطر می کند .
تاج سعادت را بر سرم می افرازی تا خانه ی دل، مقدمت را آذین باشد وپرتو عشق، از روزنه ی امید بر آن بتابد
تو و عشق وامید
من و غم دلتنگی.....
حجت اله...
وقتی نهال محبتت را در کویر سینه ام می کاری، طفل شکوفه بارور می شود وچشمه ی معرفت، از درونم می جوشد، تا رنگین کمان امید ،باغ وجودم را بیاراید وباران اشک، زینت بخش چشم ِ خشکیده ام شود .
تو کیستی: بهار ایمان ،آیینه ی راز
یا رکوع نماز...
وقتی ،
بهارم بودی
با چشمانت پر می گرفتم
تا کهکشان آیینه ها
امّا.......
چه زود ،پرم را چیدی با رفتنت
که حتّی قادر به حرکت نیستم.
وداع تو، تیر خلاص زندگی ام بود ....
حجت اله حبیبی
رفتی وآسمان دلم ابری شد
می ترسم .....
می ترسم ،باران بگیرد...
من و بارون و چتری که دستان گرمت را می طلبد...
حجت اله حبیبی
روزی غنچه ی بوسه ام را بر کنج لبت خواهم کاشت
تا روز ها به یادم با اشکت ، سیرابش کنی ؛تا بدانی ،برای روییدن ،چقدر باید خون دل خورد؛همان گونه که من نگاهت را در چشمم کاشته ام وهر روز، زیر باران قد می کشد تا تو روزی از...
چشم هایم را،
بر همه بسته ام ،تا فقط تو را ببینم؛
درغروب آفتاب،در پولک های ساحل آرامش،در فوران چشمه های امید،در هیاهوی پرندگان دور از آشیان،در افق چشمان خیس شبنم،درلابه لای آیه های زندگی،در بی کران سبز رحمتِ بی انتها،در تلالوی سرخ شفق ودر گرگ ومیش تر وتازه ی...