متن دوست
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دوست
به اشک و زخمه ی مِضراب عاشق
به داغ لاله و قلب شقایق
به چشمانی که چون
ابر بهار است
به نام عشق
به نام مهربانی
بمان با من
بمان با من تو ای دوست
بخوان آهنگ دل
آهنگ بودن
به نام جام پر از باده و می
به رنگ...
[🍀]
ماییم و یاد عالَم ، عالم که یاد ما نیست
در خاطر پریشان ، جز یاد دوستان نیست
یارانِ بی مروت با ما به گفت و گویند
آن با مرامِ مهتَر ، اما کنار ما نیست
هی گفتمش در این راه ، همراه هم چو باشیم
من با تو...
آرزو بود آن چه از دل گفته ام/
حسّ غم، در سینه ام، انبار شد/
آرزو مانده، به قلبم؛ تا که دوست/
بشنود حرفِ دلی که: خوار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
آرزو مانده به قلبم تا که دوست/
بشنود حرفِ دلی که: خوار شد/
خارِ غم در پای قلبم می رود/
هرکجا پا می نهم پُرخار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
یه روز به یه جایی میرسم که دست خودم
رو محکم میگیرم و رو به روی هرکسی که
داشت نگام میکرد میگم:این من از تموم حوادث
و اتفاقات ناگوار به هر قیمتی که بود جان سالم
به در برد و بعد از تموم اشک ها و غم هایی که
برای...
تو را من دوست می دارم
ولی جانا نمی دانی
شدی دنیای من دیگر
چرا با من نمی مانی؟!
نوشتم بر تنِ لاله
که خون شد این دلِ تنگم
گل لاله به غصه گفت:
که من خونین دلم چون تو
قسم
بر زخمه ی چَنگ و
قسم بر ساغر و...
بی تو از خود دورم
بی تو
بیگانه ترین مردم شهر
گر نیایی اینک
گر نباشی یارم
نیست تا مرز جنونم راهی
نگهم حزن آلود
می نوازد
حوالی غروب
نت به نت
آمدنت را ای دوست !
و دلم
کرده خیالش را خوش
به تو و خاطره ات
که تو...
دل من عشق بتان دارد دوست
دشمن خویش به جان دارد دوست
این چه سرّی است که سوداگر عشق
عوض سود ، زیان دارد دوست...
دوست شد دشمن جانم یا رب؟
یا دلم دشمن جان دارد دوست
آزاده ام چو در بند توام ، ای عشق:)
از طلوع آفتاب روی دوست
در زمستان مژده ی بهار می آید
سرود و نغمه ی نوروز
به گلستان شور هزار می آید
فیروزه سمیعی
ای دوست به آوای بهاری دلمان را بنواز
بر چنگ و به زخمه ی دل ریش بساز
باغ دلم از ساز تو لبریز گل است
خوش آمدی و ماه گل روی تو سبز
فیروزه سمیعی
آمدهِ غم به زبان از غمت ای دوست ببین
همه جان پر ز فغان از غمت ای دوست ببین
گلِ صد برگ ز تن جامه به صد جان بِدَرَد
نیست شرحش به بیان از غمت ای دوست ببین
کاسه ی صبر ز دستِ دل و من تا که شکست
دیده...
اکنون
نمی دانی
در این غروب سرد
محنت سَرا گشته
بی تو دلم ای دوست!
بی من
کجایی تو؟
دزدیده غم اینک
لبخند هر روزم
باز آ
به جان ، باز آ
تسلیمِ دلتنگی ست
دربند بی تابی ست
دل
بی تو هر لحظه
بشکن !
طلسمِ غم
تا هستم...
در گیر و دار جمع کردن خودم بودم که سوزش چشمانم مرا به حرف آورد
برف شادی، بی رحمانه مرا در بر گرفته بود طوفان هولناکی بود اما ؛ لال را شفا داد و اجازه داد بلند فریاد بزنم دیوونه !
تمام لحظات این من ایستاده بود و همان جای...