سایهام عاشق سایهات شده میخواستم ببینم آیا میتوانیم همسایه شویم؟
با بعضیا بشینی لب جدول زیر سایه درختم بت خوش میگذره با بعضیا شهربازیم بری باز کسل و بیخوده جاش مهم نی آدمش مهمه ...
و بیابان زیر سایه ی درخت و سار کوچکی غنوده بر رویای آسمان
سایه به سایه... همسایه ات گشته ام جدا جدا می شود هر بندم اگر در بندم نباشی
چنان دلبسته ام کردی که با چشمان خود دیدم خودم می رفتم اما سایه ام با من نمی آمد
یک روز رسد غمی به اندازه کوه یک روز رسد نشاط اندازه دشت افسانه زندگی چنین است گلم در سایه کوه باید از دشت گذشت
عکس اش را می بوسم عکس اش را روی سینه ام می گذارم من، سایه و تنهایی با هم می باریم. در دوردست خاطره مردی چترش را می بندد. در دوردست خاطره مردی از پله ها ی پاییز بالا می رود و چون تابستانی میوه هایش را به آغوش می...
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا جانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منم یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا