شعر سپید
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر سپید
گیلاس لب هایت را از کدام باغ می توان چید؟
و لیموی سینه هایت را!
اصلا بگو
زیبایی تو در تشبیه به کدام گل
می تواند وجه شبه باشد؟
انگار هیچ شاعری نمی داند
که زیبایی را تو آفریده ایی!
هرجا که خنده بر لب ها غنچه بست
هرجا که...
میگفتی سیگار نکش !
میکشیدم اما دوست داشتم...
میگفتی شبا زود بخواب !
دیر میخوابیدم اما دوست داشتم...
میگفتی تنهایی جایی نرو !
میرفتم اما دوست داشتم ...
میگفتی حرف گوش کن باش !
نبودم اما دوست داشتم...
الان سیگار نمیکشم ،
شبا زود میخوابم ،
تنهایی جایی نمیرم ،...
ای صدایت بهشتی ترین موسیقی همیشه!
ای نگاهت بوسه گاه کلماتم!
این دست ها
چه معصومانه می مکند گرمای عشق را از دستانت!
و چه کودکانه
در آغوشت به خواب رفته این مرد،
که طعم ملیح خنده هایت
در وسعت جهانش
به جریان انداخته ترنم خشکیده ی رود را!
حافظه...
تاب می خورم بر سکوت اندیشه
که از عصیان سطرها
بر لایه ها ی پاییز زرد می شود
ای اشتیاق پریدن، در ژرف ترین گذر گاه.
برم گردان!
به بند ناف بریده
به تعادل آفتاب
به لبخندی تازه
مریم گمار
باز می گردم
از نیمکت چوبی پارک
به درختی پُر آواز
رضا حدادیان
ای ستاره
که رازِ روشنی ات برای
تاریکی فاش شده . . . !
مرا به جهانِ نور
دو بینی باران پشت پنجره
مرا
به آغاز آدمیزادی خویش برگردان
شاید
که جای شیر
از عصاره ی شعور
سیراب شوم . . .!!
زن رسیده
به بی وزنی خواب، گره خورده
به چَشم های سه بعدی پنجره
رگ های بریده اش آماس
در ضلع دوم دست هات
مریم گمار
زن رسیده
به بی وزنی خواب،
گره خورده به چَشم های سه بعدی پنجره
رگ های بریده اش آماس
در ضلع دوم دست هات
جیغ می کشد دشت
تا سکوت پنجره
در فرم دیگری
گل بگیرد در صورت باد
نور را کشیده
به آبی رگ ها...
با نبضی تند
تا...
وقتی شب ها
یادت قلبم را تنگ میکرد و
بالشتکم را با رغبت در آغوشک حل میکردم
فهمیدم تو یک خیالی
و من خام ترین شاعرِ عاشقِ این شهر...
مأوا مقدم
چه صلح قشنگیست جنگیدن شانه با موهایت
انتهای چالوس دریاست و من غرقِ چشم هایت
مأوا مقدم
بیا و حلول کن
در خواب عمیق خیابان ها
بر میدان های بی لبخند
که دیریست نامم را فراموش کرده اند
مریم گمار
بگو!
کجای کلمات بنشینم به رُستن
که رد پای تو نباشد
مریم گمار
ای شکوفه ی سپید
بگو چطور پنهان کنم زیبایی ات را
که از لبخند آفتاب
وجیک جیکِ گنجشک ها تو می ریزی
مریم گمار
ای بغض فروخورده ی کلمات !
بگو چقدر مانده تا برسم
به دست های یقین؟!
وقتی پای بهار
به سطر تردید باز شده است
مریم گمار
خورشید من!
ای پیامبر زندگی بخش شاعرانگی هایم!
ای همیشه ی شیرین زیبایی
که حسرت تسخیرت،
در ذهن آینه های شهر نبض می زند
و فردا
با پرچم سفیدش
در اقراری معصومانه
شهادت می دهد بی تکرار بودنت را!
با من چه کرده ای؟
که هرروز
عابدانه می نشینم به...
ببین !
خورشید در دست های تو
تقطیع می شود
لا به لای همین سطرها
که از ادامه نبض اش
می ریزد ترنم بوسه.
مریم گمار
بر می گردم به نقطه های روشن
به تو که ریشه دوانده ای
کوچه به کوچه در صدای واژه ها.
مریم گمار