شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
آغوش تو یـڪ تـڪـہ اے از باغ بهشت است.
دستت را اگر بدهی،
میبرمت تا خوابِ خودم —
آنجا که مرزِ بیداری و رؤیا
به نرمیِ پوستِ توست.
درگیر چشمهای تو بودم
که بارانی شد
و ماه از پلکهایت افتاد
در فنجان قهوهی من
که دیگر تلخ نبود
پرندهای از ابروهایت پرید
و روی شانهام نشست
با صدایی شبیه خواب
و من
در امتداد باران
به عقب میرفتم
تا به لحظهای برسم
که هنوز نگاه نکرده بودی
لـیـــلای تــــو ام بــرگِ گـلِ نــاز منم من
سرمـــستِ غـــزل، کولــیِ طنّاز منم من
آلاله ی ســـرخی که زده طــعنه به عالم
عـیســی صــفتــانه پیِ اعـــجاز منم من
آهــنگِ زمـــانه بـه دلــم بس شده دلگیر
با این همه رقـصنده به هـر ساز منم من
اوهـام و خــیالات اگر هم که...
گیــــــراتَر از الکُل/
حتّــــی ترامادول/
با هر روانــگردان/
در هر مِتی مــازول/
چون قُلّه ی قلْیان/
در فتح هر قُل قُل /
از لحظه ی آغاز/
تا رد شدن از پُل/
باسرعت یوفو /
همراه با پاترول/
در هر کجا باشم/
از جاسک تا بابل/
ایلام تا مشهد/
از خارک...
پشت پنجره، ابری نیست
که باران را صدا بزند
پاییز ایستاده و
بافتن شال گردن ِنارنجی را
تا رسیدن تو و باران
ادامه می دهد
مثل یک عصر پاییزی
یا یک جمعهی غریب
از کوچههای تنگ...
مثل گلدان شمعدانیِ پشتِ پنجره
عشق من و تو
روی کاغذ خواب مانده است.
#رویا_سامانی
باید دچار آینه شوم
که اضلاع، این پنجره
چروکهای پیشانی ام را
به حاشیه نکشاند
باید دچار ت شوم
وبه کبوترانه هایم که از
سکسکه ی باد می ترسند
نهیب بزنم
باید دچار ت شوم
مثل بوی خوش شاخه ی نارنج
یا عطر زنی در پاییز
که حواس
دیوار را...
هزار بار سند مکتوب دادمت که گفتن را عقیمم
باز دو فرشته مقرب چشمان منتظرت را فرستاده ای
که اقرأ؟
هیچ ،میدانی بامن چه میکنی؟
مرا معجزت فقط تویی
واین لبها تنها نمایندگان بوسه اند
انهم عمیق و طولانی
تا با تو بگویند قصه خموشی را
امشب
میان شاعران
هنگامه برپا
میکنم
بامصرعی از
چشم تو
قفل از زبان
وا میکنم
امشب
درون شعربا
ایهام و
ایجازِ سخن
هم
کام میگیرم
ز تو
همخویش رسوا
میکنم
شمیم
حضورت به
صلابه می کشد
عطرهای
عالم را!
عمر که با یاد تو طی شود
در شب تار،
طلوعش سرشار از مستی است.
دست تو خورشید را میکِشد
از دلِ این ابرهای خسته،
و من
در پناه نَفَسهای گرم تو
جهان را دوباره آغاز میکنم.
آنچـہ بر تن میـבهـב شوق نـفــس، چشمان توست.
خاطرات چشܩ اوست،
همـבم شبهاے سکوتܩ.
مـבاב عشق בر בستان
کشم نقش تو را اے جان
بـہ برگ کاغذ این בل
رخ زیباے تو مهمان
اگر چـہ نیستے پیشم
ومن בرگیر این هجران
ولے نقش رخت حک شـב
بـہ این בل تا ابـב قربان
با تو،
روزگار کودکیام را به یاد میآورم!
دقیقن همان ایامی، که بیمار میشدم و
همهی خانوادهام میخوابیدند
غیر از مادرم که شب تا صبح بر بالینم مینشست!
آه! خدا مادرم را از من ستاند و
ولی تو را به من بخشید...
از این روست که میگویند:
خدا گر به...
شاهین چشمم گر کند گنجشک قلبت را شکار
هر مانعی را بشکنم در راه وصلت ای نگار
یا می پَرم از مانعت مانند اسبی تیز پا
جانا ببین یک کار نابی کرده ام،یک شاهکار
تو عین آب کوثری ،در از دحام تشنگی
اندازه ی عشقم به تو مثل زلیخا بی...
تو عاشق سنگی و
من هم ستیغ کوهم -
باغ پر از نسیم و لبخند است!
من عاشق تو هستم
این گفتگو ندارد
این قلب پاره پاره
جای رفو ندارد
*◄থৣ کاش مے شـב בر کنار ساحلت لنگر بگیرم
بے محابا وارב آט בل شوم سنگر بگیرم
کاش مے شـב این کویر من گلستاט با قـבومت
تا ثریّا تا خـבا از شوق خوב،من پر بگیرم
این شعر فقط نگاهتو کم داره
لای نفسش غصه و ماتم داره
از بس که تو رو توو واژه ها گُم کرده
تا خِرخِره ماجرای مبهم داره
بگو
کجا بیابمت؟
به کُنجِ دَخمه ی خیال
کِناروعده یِ محال
کرانه های آرزو
کجا بیابمت؟ بگو
بگو
کجا بخوانمت؟
به واژه های بی کلام
میانِ شعرِ ناتمام
به بغضِ مانده درگلو
کجا بخوانمت؟ بگو
بگو
کجا ببینمت؟
کنارِ بُهتِ پنجرِه
به زیرِچَترِ خاطره
به مّکثِ بینِ گفتگو
کجا ببینمت؟...