شعر مهدی فصیحی رامندی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر مهدی فصیحی رامندی
چنگ بر دامان افسون سازِ او تقدیر ماست
فکر آزادی در این ره خار دامنگیر ماست
دل به هر تقدیر او فتحالفتوحی تازه است
کار بیتدبیر در محنتسرا تدبیر ماست
رهروان را یاد مردن چایِ خوابِ غفلت است
شکرِ یزدان، قابضالارواح پیران، پیرِ ماست
دشت را بیکاروان رفتن اگر هم...
این مسلمانان مرا کشتند گو کافر کجاست
جانمازم را نمیخواهم بگو ساغر کجاست
کار من از مهر و سجاده به میخانه رسید
خون من خوردند این مردم بگو داور کجاست
خضر با این عمر پا سابید و کامم تلخ کرد
راه تا میخانه کوتاه است اسکندر کجاست
اهل دل یا...
در عشق بازی دلم گل پای هر دیوانه ریخت
تا که او هم گوی آتش را بر این گلخانه ریخت
آن شرابی را که من با صبر، کهنه ساختم
چشم یک حورینما امروز در پیمانه ریخت
احتمالا بازهم مغبون عشقی دیگرم
ماه من شب زلف خود را باز و بر...
امواج سویِ قایقِ هر رهگذر بس است
خود شمع باش، راه بلا بیثمر بس است
این چشم باز را که نیازی به شمع نیست
یک خضرِ هوشیار مرا روی سر بس است
گر شمع در محافلِ ما نیست غم مخور
یک آه و سوز و اشک روان در سحر بس...
من همان سرباز مغلوبم که در میدان جنگ
تیرهایی را که بر دشمن زدم پیکان نداشت
عشق و سوزش عقل میسوزاند و کارش را تمام
بار را دل بُرد و بر تاریخ ما افسانه ریخت
در عشق بازی دلم گل پای هر دیوانه ریخت
تا که او هم گوی آتش را بر این گلخانه ریخت
دست عاشق را گلم پروای مشتی خار نیست
برگِ نرمت خونِ من را ناجوانمردانه ریخت
منِ افسون شده، لیلا همه دنیای من است
شمع و صهبا و دو دنیا همه لیلای من است
گرچه در دفتر تقدیر و قضا مجنونم
هر که عاقل شده جویندهی جا پای من است
قیس و فرهاد کجا و منِ شوریده کجا
قیس با چوب شکسته کفِ دریای من است...
از همان اول خرد با عشق چون پیمان نداشت
داستان خضر و موسی تا ابد سامان نداشت
شوقم از آغوش شیرینها و لیلیها گریخت
شور دنیا، قدر شیداییِ من، میدان نداشت
از قضا دل بر کسی بستم که خود دلباختهست
دل ولی بر باخت دادنهای من ایمان نداشت
چشم در...
شوقم از آغوششیرینها و لیلیها گریخت
شور دنیا قدر شیدایی من میدان نداشت
گر به کوهی گذرت خورد به فرهاد بگو
شوقِ شیرینِ تو در شورِ ادیبانه ماست
شمع همدم بود با پروانه تا آمد نسیم
این سخن چین شمع من را قاتلی دیوانه ساخت
مهدی فصیحی
سرو صحرا، گرچه تنها، بهتر از خس بودن است
-مهدی فصیحی
بر پشت بام خانه با شب می نشینم
چشمم را بر آسمان سیاه می گذارم
- به چه خیره ای؟!
+ به ستاره روشن
سال هاست بر او چشم دوخته ام
اما چیزی نمی گوید
برایش می رقصم
شعر می خوانم
تا سحر اشک می ریزم
فقط گاهی چشمک می...
حمیمم عیب خاموشی مزن بر سروِ رعنایم،
بیابی هم سکوتی هم سکونی در خراب آباد
(مهدی فصیحی رامندی)
تو دیدی زندگی کردنِ یوسف پایِ زاویرا
لذا زاری نکن از تلخِ کامی ناامید اینجا
(مهدی فصیحی رامندی)
سالی ست، سروِ سبزِ سوزنیِ سربلند را تاک ها، پوشاندند و خم کردند
رنگ ها می بینند
علف ها انتظار می کشند
باد ها هو می کشند
حمیم، مستانه
در کنجِ میخانه
می خواند شاخه نباتش را
/ مهدی فصیحی رامندی
ماه و دلبرم نامد، شمس و دلبری آمد،
شام و روز و یک صحرا، این دو سر نمی جمعد
((مهدی فصیحی رامندی))