شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
وقتی از سپیدارِ پیر
تبر ساختند؛
به زوبینی فکر کرد؛
که از پَرِ عقاب
بر سینه اش خلید!
(رها)
لکنتی ست بر زبانم
که به وقت دیدار
یورتمه می رود در دهانم!
دریغا این اسب چموش،
زیر بار دوستت دارمی نمی رود.
(رها)
--دسته ی تبر،
یا،،،
-- کاغذ کتاب؟!
...
انتخاب؛
با درخت نیست!
گم شدم
در واژه های شعرم
میان چشمان تر
و تاریکی ظلمت
پس از دیوانگی ها
تو را گم کرده ام
پشت پنجره ای سرد
دلم یخ زده است
تنها دستهای تو ست
که به سمت چشمانم
باز می کند
پنجره ی زندگی را
بی خیال می شوی
تمام دلتنگیهایت
شعر میشود
در قالب خیالم
عاشقانه هایم را
برای تو
بی آنکه باشی
سربسته می گویم
ای بودنت
قافیه ساز
زندگی عاشقانه من
دلتنگی هایم را
از من بگیر!
***
آمدنت را،
به من پس بده...
بهانه می خواهد
دیدار تو
پنجره عشق را
باز کن
که تشنه ی بارانم
ای زیباترین بهانه بودن من
هر سحر
اوج می گیرم
با طلوع دوباره تو
ای فاتح صبح سحرگاهان من
حریف دلتنگی می شود
جنگجویی
با لباس پولادین عشق
چون من که مدام
مبارزه می کنم
در رزمگاه دلتنگی
دل می بندم
به سردی سکوت
به برگهای زرد پاییزی
بی خیال
نیمکتهای خالی
که تنها دلبسته تو هستم