شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
در این شطرنجِ
دنیاییِ خون آلود
پس از سرباز ها روزی،
نوبتِ شاه و وزیرم می رسد.
سیما بافتی زاده زنجانی
در غیابِ من آسمان خاکستری ست
و ابرها مجروح
رُزا جمالی
در مریخ هم که بگردی برگی از من پیدا نمی کنی
رُزا جمالی
یک دسته از موهام نخل های تاریک اند
ابروهام مسیر باد شمال
دست هام بادبانهای اطلس اند
چشم هام فانوس دریایی
لب هام حفره های ته دریا
رُزا جمالی
غم فقدان،به قلبم بزد و کشت و زد و رفت و ندید
بعد آن یار جفاکار،چه آمد به سر و از دل عاشق چه بیامد به پدید
چنان سکوت بلندی ست
در حوالی عمر
که کمترین خبری
از صدای تو نمی آید !
مرا ببخش غریبه
اگرچه عاشقی , اما
در این دیار...کسی
پا به پای تو نمی آید ...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
منم که در شاخه ها دویده ام
شبیه موریانه ای در تو زیسته ام
و به حیات وحش پیوسته ام.
رُزا جمالی
دکمه
شعری از رُزا جمالی
چشم هام به نورکم عادت کرده اند
به آن ها دکمه دوختم
در تاریکی لمس ام کن!
دارد نگاه نجیبت مرا
درقهوه ای ترین خلسه ی جهان
غرق می کند
نبضم فصیح می شود
آنگونه ام که شعری
دارد استخوان می ترکاند...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
تنهایی ام خیلی بزرگ بود
تا این که پیش پای تو
مرگ آمد
برای همیشه با من زندگی کند...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
بوی درد تازه می آید
انگار
یک کوچه آن طرف تر
کسی دارد شعر می پزد ...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
تا تو موهایت را مى بافى
من مى روم حواسم را بیاورم
بنشینم و دوباره بدوزم
شوق نجیب نگاهم را
به دامن بلند لحظه هاى پر از تو
چه خوب مانده است
و از هنوز عاشقانگى ما
این حس یلدایى نرفته است ...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
چقدر آرام می شود
در نگاهت
دلم ، که بی تو ترین اقیانوس تنهایی ست
کنارم که هستی
آسمان در من پر می گیرد...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
بعد از حیات ما
حیات دیگری هم هست
این را چراغ آخر این کوچه می گوید
که دلقرصیهایت را
وقتی که ترسهایت دچار هنوز بود
روشن نگاه می دارد...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
سنگینى مى کند
این غم غریب ، در نگاه من
مثل آسمان ؛ که روى شانهٔ زمین ..!
آهاى ...!
مى آید صدایم .؟
یک نفر کمک کند...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
جهان ، پر از آوار واژه هاست
و من ، صدا روى لحظه هایم مى ماسد
مثل وقتى که
دارم غزل نمى گویم
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو