متن طاهره عباسی نژاد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات طاهره عباسی نژاد
پارت سوم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
پشتش به آنها بود،چشمانش آنها را نمی دیدند اما گوش های بی نوایش عجیب رنجانِ نوای ضجه های مادرش بود.
هر چه بیشتر که از بی بی یانلو(روستایی در استان گیلان-شهرستان آستارا-بخش مرکزی- و محل زندگی آهیل) دور می...
پارت دوم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
خلاصه هر چه که بود آهیل از قبر بیرون آمد اما دریغا که این تازه اول ماجرای تلخی بود که ناخواسته به سرنوشتش گره خورده بود.ماجرایی که معلوم نبود دخترک را تا کدام نا کجا آبادی با خودش ببرد....
پارت اول داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
********
گورستان در سکوت محض بود.سکوتی که خیلی حرف ها برای گفتن داشت.سکوتی که با زبان بی زبانیش جار می زد نبود هیچ کس و خلإ زنده ها را.زنده هایی که انگار فراموش کرده بودند در قعر این قبرستان مرده ای منتظر...
سلام همراهان عزیز که تا قبل از این هم با خواندن متون من،منت روی سر من گذاشته اید.
اول از همه تشکر می کنم بابت نگاه ارزشمندتان و دوم هم اینکه امروز می خواهم یکی از داستان های کوتاهم رو به صورت پارت به پارت داخل این سایت منتشر کنم...
غم فقدان،به قلبم بزد و کشت و زد و رفت و ندید
بعد آن یار جفاکار،چه آمد به سر و از دل عاشق چه بیامد به پدید
سکته بهانست..
بگو علت مرگ را چیز دیگری بنویسند
بنویسند میخواست درهای قلبش را ببندد تا یار نرود
بنویسند علت مرگش ترس هجرت یار بود و بس...
نوشته های این سنگ روی تنم سنگینی میکند.
دیگران نمی دانند؛اما دلبرا،تو برو در گوش فلک جار بزن علت مرگم را.
بگو که سکته بهانست.
بگو که خواستم درهای قلبم را ببندم تا تو نروی.
بگو و بار این دروغ را از تابوتم بردار.
بگو که رگ هایم را از...
«ما زنده ایم که زندگی کنیم و زندگی زنده است که زین در دست قضا دهد و آن گونه که او می گوید زندگی کند.
سرنوشتی که خیلی وقت ها مسخر می شود و زین خودش را می دهد به دست خودمان،اما بسی موسم ها هم سرنوشت لامروت خودش زین...
من آسمانِ پر از ابر های دلگیرم
اگر تو دلخوری از من،من از خودم سیرم
هر بار نگاهت کردم؛خواستم بنوازمت تو را
اما امان که من،دست بسته در دست غم گیرم
تو دلخور می شوی از منِ دست و دل بسته اما
من هنوز هم حاضرم بهر توی دردانه بمیرم...
مه من،جام بلور دل من
بخدا تاب ندارد که ببیند اشک و هر دم غم من
اندکی کمتر برنجان این من دلداده را
جان گیسویت قسم نشکن بلور دل من
جام قلبم گر شکستد در جفای تن تو
بخدا آواره می گردی شراب جام من
دیگر آنقدر از داشتنت دل سرد شده ام که نمی خواهم بگویم برگرد تا باز در آغوشت بگیرم و برای هر تبسمت یک بار بمیرم؛اما تو را به اشک هایی که برایت ریخته ام جواب این سوال هایی که مدام حول حافظه ام می گردند و بازخواستش می کند و...
رسم زیبایی یعنی وجود برگ...
یعنی دست بودن برای نوازش چشم و حلیه بودن برای جمال وجود عالم...
یعنی فرقی نکردن که به یشم و فیروزه یا به زر و یاقوت بودن...
یعنی چه سبز و چه زرین،چه در پاییز و چه در بهار،چه چون مخنقه آویز از گردن درخت...
امان از روزی که از الوان روزگارسیاه قسمت کسی شود.
سیاهی روزگار غم برمی آورد و غم هم که خانه خراب،مأمنی ندارد جز قلب.می زند بر قلب و در خفایای سرخش آنقدر مویه سر می دهد که قلب طاقت نیاورد و اشک غم را سوار بر دوش دم،روانه ی کل...
در زندگی گاهی باید بیخیال قلب شد..
گاهی باید قلب را گذاشت و به پشت سر نگاه کردو جای تمام جنخر ها را شمرد...
آری گاهی نباید گذاشت خون برخی از زخم ها خشک بگیرد..
زخم هایی مثل زخم های همین خنجرهای از پشت دوستان راباید آنقدر نمک پاشید تا...
چه تلخ است شرمساری کبیر از جفای صغیر...
چه سخت است رجعت حرف اُلفت از شهوت کُلفت...
آه که چه بد غلامانی بودیم که حرف خالق را به شهوتی زود گذر برگرداندیم و با پاره ای از روحش با تمام وجود گناه کردیم و هر چه گذشت از شرافت دورتر...
گاهی اوقات،گاهی جاها،
دیگر زبان هم قاصر میشود
چشم هم از اشک تار میشود
و دست ها هم بی حس میشوند
آنوقت است که دیگر فقط دل میماند و دل
در درازای فکر تو فقط دل مانده و دل
با تنها داریی که برایم مانده با تمام وجود میگویم دوستت...