متن عاشقانه خاص
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه خاص
بودن یا نبودن ،دیگر مسله این نیست
تو بودی ،هستی و خواهی ماند
در نبودت هم ،چنان بودنی نهفته است که گمانم این است:
\تو\ برای هستی سرمشق بودن می نویسی و بعد از آن هر زنده بودنی تکرار توست
سولماز رضایی
لطفی در حقم کن
کاری کن که باور کنم این حرف خیلی هم راست نیست ،این که می گویند :دور زمانه بدی شده ،آدمی به چشمهایش هم نمی تواند اعتماد کند
آخر \تو چشمهای منی \
سولماز رضایی
با تو حرف می زنم
و نمی دانم چقدر این حرفها در عالم خیال است و چه قدر در واقعیت
تو را تکه تکه کنار هم قرار می دهم
تو را ذره ذره میشکافم و آنها را کنار هم قرار می دهم
تا بتوانم به کشف تو نایل شوم
میدانم...
یک روز صبح به او گفتم
بشمر ٣ عاشقت شدم ،خندید گفت فقط تا سه شمردی ؟
بیشتر فکر کردم برای عاشقش شدن حتی تا سه هم نیاز نبود بشمرم ......
بعد آن دیگر إعداد به جای ما حرف می زدند
وقت رفتن نتوانستم چیزی بگویم
با انگشت دستانم ٣...
زمین می چرخد
جهان در چرخش است
و هر چرخشی را مداری لازم است
تو ناگزیری به چرخش در مدار از پیش تعیین شده هستی
جهان به ساز \من هستم \ می رقصد و می چرخد و سماع جلوه ای از دم \من به گرد تو می رقصم حیات \...
می دانی عشق درد دارد
عشق خیلی سنگین است
از بس سنگین است هم شانه ات را خم می کند هم قلبت را فشرده
و من خیلی درد دارم
سولماز رضایی
تو وقتی مرا دیدی ،که زخمی بودم
جانم هزار تکه ،شده بود
قبل از آنکه مرا ببینی زخمهای تنم را دیدی
قبل از آنکه بتوانم تو را ببینم دست هایت را دیدم
حالًا من عاشق آن دستی شده ام که بر زخمهایم نشست
و اینگونه بود که عشق ما از...
تو نشان دادی چیزی بالاتر از روابط خویشاوندی هست
حتی بالاتر از عشق
تو فراتر از همه دوست داشتن ها برای من ایستاده ای
چقدر من توام
و چقدر تو تمام من
اگر نبودی باور نمی کردم کسی می تواند اینقدر خود من باشد
به دنبالت خواهم آمد
چنان گم کرده ای که خودش را می جوید
جستجوی تو معنی حیات است برای من
آن را بی حاصل ندان
آن را راه بی پایان نخوان
مخواه که قبل از مردنم ،بمیرم
سولمازرضایی
و دیگران به سرزنش گفتند :
عشق چشمهایم را کور کرده است
و من به می اندیشم ،که آیا با دو چشم کور باز هم مرا می خواهی ؟
سولماز رضایی
کتاب شعرم روی دستم مانده بود ،هیچ ناشری قبولش نداشت
می گفتند :هیچ کس با اینها عاشق نخواهد شد و هیچ عاشقی با شعرهای تو برای معشوقه اش پیام نمی فرستد .
هنری در آن نیست نه ایهامی ، نه آرایه ای
راست می گفتند ،آنها همه تو را کم...
می ترسم
روزی روزگاری کسی جایم را در قلبت
بگیرد
مهم نیست که بوی تنت عوض می شود
مهم نیست که رنگ لباست تغییر می کند
مهم این است که من نباید بویت را بشنوم ورنگت را ببینم............
حجت اله حبیبی
تو خورشید قلب منی
اگرچه بیشتر مواقع در پشت ابرها سیر می کنی تا مرا نبینی
اما ،من دل خوشم به یک ثانیه ی طلوعت، اگر چه بر سرزمین دل دیگران باشد
مهم بودن توست ... حجت اله حبیبی
من تو را درگوشه ی خیالم پنهان کرده ام میدانی ترس وجودم را فرا می گیرد که نکند روزی برسد که همچو خودت خیالت را هم از من بگیرند من تو را در ذهنم در قلبم آرام و بیصدا دوستت دارم هر روز تو را در قلبم مرور می کنم...