متن عاشقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقی
سکوت شب
و صدای جیرجیرک ها
دست های گرم تو قفل دست های سرد من
داستان هزار و یک شب چشم های تو
و چشم هایم به داستان تو، گوش فرا می دهند!
اما تو سکوت مکن!
حرفی بزن...
مثلا بگو
《دوستت دارم》
طعم زندگی را آن هنگام چشیدم
که چشم هایت به من لبخند زد...
وقتی عاشق میشی
وقتی دلتنگش میشی
هر ثانیه برات حکم یه سال رو داره
اینطوریه که آدمای عاشق از درد دوری معشوقه ش،
توی ثانیه های لعنتی گیر می کنه و پیر می شه
منم بدجوری گیر کردم بین این همه فشار ثانیه ها...
بیا و نجاتم بده!
من آن زمان درد دل نگرانی را فهمیدم که عاشق شدم...
چشم های تو
دو گوی درخشان
گویی که چون کهکشان ها در آن نهفته است
دگر در تاریخ تکرار نخواهد شد
چشم های تکرار نشدنی تو...
می دونستی اگه عشقت رو فریاد بزنم؛ گوش عالم رو کر می کنه؟!
وقتی بهت نگاه می کنم، حس می کنم چقدر خوشبختم که خدا نگاه کردن به چشم هات رو، قسمت من کرد!
یه آدم مگه چقدر می تونه خواستی باشه؛ که تو هستی؟!
عاشقی ای دوستان کار دل است
کار دل البتّه کاری مشکل است
مبتلای دل گرفتار بلا است
ای خوشا آن دل که این سان مبتلاست...
سر زپا نشناسم از شوری که در جان ودل است..
نام زیبای علی حلال صدها مشکل است..
با گل نام علی دل عاشقی ها می کند..
روزوشب یادش گره از کار من وا میکند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
مهرم— فروردین
به سویه تو آمده ام تا تورا حس کنم ودنیا خواهد دید داستان عشقی سوزان را
که شعله اش در قلب من خواهد بود،
به هنگام عاشقی گویی در دنیای شوالیه ها وپرنسس ها سر می کند ،
قلب عاشق است ودر عشق پابرجاست
عشق می آید
روشن میکند
■برقِ چشمانت مرا چون ماه روشن میکند
کلِ احساسِ مرا میگیرد و تن میکند
می رود پاییز ازپس کوچه های شهر من
اومراسرگرم ومحوخوب دیدن میکند
مثل یک آرامش دریاست،آبی،رنگ عشق
ساحلت ازموج غم دل را چه ایمَن میکند
گرم میگردد دلم وقتیکه چشمانِ مرا...
هر آدمی از عشق یه سهمی داره....
سهم بعضیا یه نگاه موقع عبور از هم،
سهم بعضیا یه تپشه موقع دیدن چشمهای هم،
سهم بعضیا قد یه بوسه اس توی مستی،
سهم بعضیام چند روز عاشقیو و یه عمر مرور خاطراته،
سهم بعضیا وصال یاره،
سهم بعضیام جدائیه...
عشق قصه...
آیا
آنقدر دوستش داری
که بگذاری فراموشت کند؟
آریا ابراهیمی
تو شیرینی! تو زیبایی همیشه!
کمی دور و همین جایی همیشه!
تو را تنها تو را من می نویسم
که در حکم الفبایی همیشه!
غزل گیرم نباشد دست من نیست
خودت شعری و می آیی همیشه!
زمان در عاشقی معنا ندارد
تو دیروزی! تو فردایی همیشه!
و خواهش های من...
بعد از تو
بعد از تو دائم با خودم درگیر هستم
شاکی ترین آواره ی تقدیر هستم
وقتی مرام و مذهبم جز عاشقی نیست
خواهی نخواهی لایق تکفیر هستم
مثل پر کاهی که می افتد در آتش
در التهاب و چرخش و تغییر هستم
صد مولیان دردم به تیمور نگاهت...
با هزاران چشم گاهی بد مراقب هستی و
دزد اما پیش چشمت منزلت را می برد!
عشق مثل آسمان آبی ست از هرجای شهر
یک نفر یک روز می آید دلت را می برد!
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
عشق به این نیست
رنگ چشماش رو مشخص کنی
دوست داشته باشی ،قدش بلند باشه
یا پوستش سبزه باشه
جذابی چشماش رو در نظر داشته باشی
برات مهم باشه از فلان رنگ خوشش بیاد
دلت بخواد سیاستمدار باشه
یا نه
یه بچه درس خون عینکی که فقط حواسش به کتاباشه...