متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
زندگی سرشار از سختی و غم ها و بلاست
عشق تو رمز گذشتن از دل این ماجراست
سجاد یعقوب پور
دلم می خواهد روزی تو را سوار قایقی کنم و پارو زنان دور شویم از آدم ها و تمام تعلقات دنیا...
دلم می خواهد جان پناهت باشم و بهانه ام شوی...
بر روی قایق نگاهت کنم و یادم برود تمام مسیر را...
تو را به جایی ببرم که حتی خدا...
گر بداند که تو عاشق شده ای
نظری سوی دگر خواهد کرد
همه ات بیند و صد حیف که باز
نظری سوی دگر خواهد کرد
متن امیررضا بارونیان
من درخودم جاگیرشده ام.من ازدست خودم پیرشده ام ازکی من اینگونه زمین گیرشده ام من درآرزوی چیستم قلبم ویران است مغزم فرسوده است جانم شیفته وشیداست خودم رابه قلبم سنجاق کرده ام درآرزوی عشق است ذهنم آرزوی عشق است
عشق من باز مثل سابق عاشقم باش
با همان احساس بار دیگر با دلم باش
در بهار زندگانی عشق را دان غنیمت
در گرداب تو گیرم تخته های قایقم باش
آمده موسم تنهایی و من بربادم
رفته ای عشق تو هرگز نرود از یادم
گرگی در بین شلوغی به تو...
https://sherepaak.com/poetry/%d8%a8%d8%a7%d9%86%d9%88%db%8c-%d8%ba%d8%b2%d9%84
❤️قلم در دست تو بانوی عشق است
💛گمانم این همان جادوی عشق است
💜به دست دل سپردی چون قلم را
💚نگاهت بی امان همسوی عشق است
💛نشانی ها به دستم میدهی تو
❤️که تنها مقصد آن کوی عشق است
🧡به دور شمع خود پروانه واری
💙و این سحر عجیب...
هر کجا اشعار این شیرین بی فرهاد را دیدی بدان
شعرهایم رسمی از نقاشی چشمان توست
در خیالم از نگاهت شعر میسازم به عشق
اینچنین شاعر شدن از عشق بی پایان توست
جان فدایت میکنم با تک تک این واژه ها
بیت و مصراع و غزل آلوده ی عصیان توست...
قلبم عاشق عقلم شد
دلم عاشق قلبم شد
چه بود ،چه بود این عشق
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روی تو سپید
جان...
دوستت دارم و گاهی از خدا هم بیشتر!
یک نفر هستی ولی از اهل عالم بیشتر!
شاعر: سیامک عشقعلی
ای دل کنون
اشک بصر
آید زگونه های تر
هر لحظه آن
رقص کنان
گوید همین !!!
عشق ز او .بهانه بود
وفا ز او .بیگانه بود
فر به شکوه .بیعانه بود
شمع مرا. سوزانده بود!!!
قلم : منیر قهرمانی
شعرنو
پیش ترها، روزهایم را تنها می گذاشتم و
در پی گل های بابونه ی دوست داشتنی
سایه به سایه، ابر غم را کنار می زدم و
به بلندای امید صعود می کردم
آنگاه به تماشای آسمان پر ستاره ی عمر کمر خمیده ی خود می ایستادم.
پیشترها خودم را زده...
یک نفر هست
که با تو قدم می زند
با تو می خندد
با تو و برای تو گریه می کند
یک نفر هست که آرزوهایش را
در گوشِ باد نجوا می کند
و دوستت دارم هایش را به رود می سپارد
یک نفر هست؛
جاری
اما دور از تو...
سرخی نامت
عشق را
سینه ریزی می کند
بر گردن تاریخ
باد صبا
بوی دلتنگی می دهد
ثانیه هایی که
در سکوت نشسته ام بی تو
تو ای که ای کاش
می دانستی
این نشستنم
چله نشینی عشق است
و هر بار
که ورق می زنم
خاطراتت را
اشک
بوسه می زند
بر برگ برگ احساسم
بادصبا