دوستت دارم️ بہ حدے ڪہ اگر باشی براےِ تمامِ لحظہهایت فرشی از عشق️ پهن مےڪنم تا تو عاشقانہ قدم بزنی و من عاشقانہ️ نگاهت را بدزدم
دل با تو به ریش رقبا می خندد شادی ره غم ز هر طرف می بندد همواره بهار، چار فصل عشق است تقویم به گور پدرش می خندد
برھنه گی را ھر صبح به تن می کند نرسیده به غروب عشق پشت شیشه به تاراج می رود ِ در نگاه سرد مانکن ھای بی سر !
کُندوی پر از عسل برایت شده ام! یُک دفتر پر غزل برایت شده ام؛ تنها که شدی به یاد من افتادی، یک عشق ِعلی البدل برایت شده ام!
ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه میماند و نا گاه به هم میریزد
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق را اولین بار در نگاهت تجربه کرم زندگی را در کنار تو آموختم دلم را به تو بهترین امینم سپردم روز تولدت را در تاریخنگار قلبم حک کردم تولدت مبارک
عزیزم از وقتی خانه عشقت پناهگاه خستگی ام شد اندیشیدم که الهه عشق بهترین را نصیب من کرده است. سالروز تولدت را که قشنگترین روز زندگی ام است تبریک میگویم.
خوشبختی من در بودن باتو است و روز تولد تو تقدیر خوشبختی من است تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو ، بهترین عشق دنیا تولدت مبارک
روز تولد تو میلاد عشق پاک است، برای شکر این روز پیشانیم به خاک است.
روز تولد انسان ها در هیچ تقویمی یافت نمی شود چرا که فقط در قلب کسانی که به آنها عشق می ورزند حک شده است. تولدت مبارک
زادروزت شیرین ، پرعشق و نورآفرین باد.
درتمام عمرم یک بار عاشق شدم و وابسته به کسی که برای داشتنش حاضرم از تمام زیبایی های دنیا بگذرم ، نبض حیاطم بعد از عشق به خدا برای تو می تپه تولدت مبارک
بر رهگذر بلا نهادم دل را خاص از پی تو پای گشادم دل را از باد مرا بوی تو آمد امروز شکرانهٔ آن به باد دادم دل را
تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریهی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه، رو لبا پر خندس تولد مبارک
دل زان بت پیمان گسلم میسوزد برق غم او متصلم میسوزد از داغ فراق اگر بنالم چه عجب یاران چه کنم، وای دلم میسوزد
گفتی سر خود گیر و ازین کوی برون رو این رابه کسی گوی که پا داشته باشد
من تو را والاتر از تن برتر از من دوست دارم
عاشق غم اسباب چرا داشته باشد دارد همه چیز آن که تو را داشته باشد...! صائب تبریزی
همه ی لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد پروازی نه گریز گاهی گردد آی عشق ! آی عشق چهره ی آبی ات پیدا نیست
برای کسی که فرق...بین عشق و عادت را نمی فهمد!دوست داشتن را شرح ندهید. او همزیستی را با زندگی اشتباه گرفته است...!
دوستت دارم و با خیالی از تو خواهم مرد.دفن خواهم شد.در جایی که نشانش را نمی دانم...! و سال ها بعد شاید کسانی باشند که از سر اتفاق در اعماق زمین یا تکه ای از یک شهر سوخته مشتی خاک خواهند یافت!که بوی عشق میدهد...
انتهای صفر یعنی بی نهایت پس بدان عشق من مرز نمی شناسد فراتر از هر خیالی