متن غریق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غریق
بگذار گره دستانمان
محافظ آرزوهایمان باشد...
من و تو...
آینده مان...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
خودم را با رشته خاطراتت دار میزنم...
نفس کشیدن وقتی مرا به تو نمی رساند
چه فایده دارد؟!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
اگر مرگ قرار است مارا ازهم جدا کند این زندگی را نمی خواهم...
که دیگر جایی در قلب و خاطراتت نخواهم داشت!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
اسید خاطرات ، تمام حال خوبمان را از بین برد...
حالا دارد روحمان را میخورد!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
نور غرق می شود در سیاه چاله چشمانت...
چه احساساتی را آن طرف نگاهت پنهان کرده ای..؟!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
دریا چقدر دلداده ساحل است که اینگونه امواجش به آن چنگ می اندازد تا چند لحظه بیشتر کنارش باشند...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
رنگ هایی که ترمیم نشوند کمرنگ میشوند...
مانند دوست داشتن های بدون ابراز...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
دوستت دارم هارا به روش های مختلف برایت ابراز میکنم...
گاهی با گفتن
گاهی با شانه زدن موهایت
با انداختن پتو روی بدن سردت هنگامی که ناخواسته از خستگی روی مبل به خواب رفته ای
با شاخه گلی غیر منتظره
با گرفتن دست هایت هنگام نگرانی
با نُت های گیتاری...
تو زیر همان آسمانی لبخند میزنی
که مهتاب روشنایی اش را به رخ این شهر می کشد...
زیر یک سقف که قسمت نشد
اما زیر یک آسمان بودنمان هم خوب است ، نیست؟!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
صبح ها زمستان
و ظهر ها تابستان
و شب هایم پاییزی ست...
صبح ها در انتظار گرمای حضورت
ظهر ها کسل و ناامید
و شب ها عجیب دلتنگم...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
نه دوش آب سرد
نه کتاب های روانشناسی
نه قرص خواب
نه فیلم های تلویزیون
نه سکوت شب
هیچ کدام جای شب بخیر گفتنت را پر نمی کنند...
هیچ کدام مرا به خواب نمی برند...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
آدم هارا به بهانه اینکه بدانند با خودشان چند چند اند تنها میگذاریم
مدتی بعد برمی گردیم و میبینیم از آنها منفیِ خاطرات باقی مانده!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
چشمانش آبی نبود
که بگوییم آرامش دریا را دارد
سبز هم نبود
که طراوت جنگل را داشته باشد
به رنگ هم نبود
که به روح خسته ام جان بدهد
چشمانش مشکی بود...
دو تیله مشکی...
که انعکاس تصویر من و تمام خوشبختی ام را در آن می دیدم.. • ͡•...
نگو دلت بازم تنگ شده؟!
ما که تازه همو دیدیم
آره تنگ شده!
دلتنگی من به اینکه کِی تو رو دیدم ختم نمیشه
دلتنگی من یعنی ی جای خالی که می خوام با شنیدن \من هم همینطور\ از زبان تو پر بشه!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
بهار می آید و می رود و تکرار میشود
من به درد کشیدن زمان رفتنت راضی ام
اگر از بهار یاد بگیری...
برای هر رفت
برگشتی بگذاری...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
یک زمانی نزدیک ترین آدم زندگی ات بودم
اما الان آنقدر دورم...
که سراغت را از آدم های دیگر میگیرم...
آن ها هم از تو دور اند ها...
و درد این است که از من به تو نزدیک تر اند!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
حلقه ی دور انگشت کافی نیست...
حصار باید دور قلب باشد...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده