خونه از گریه پُره، کوچه از مرگِ غزل توی ویرونی باغ، نعش گُل بغل بغل
مرگ تلخ است و نابکار من قلبم درد میکند من به تو می اندیشم در سفر به سفری بی بازگشت رفتی
خاک تنهای خاک خورده ی من خسته ای از سقوط میدونم تو دلت هی عزا و آشوبه خسته ای از سکوت میدونم خاک من خاک غرق در آشوب خاک خون آلوده ی همیشه تباه داری میمیری از درون و فقط چیزی از تو نمونده غیر یه آه جنگ ها تو...
مرگ؛ مرگ عجیبی ست در هواپیما دوباره قاتل بالای سر، هواپیما نماز جمعه ی این هفته باز می گوییم که مر گ بر همه، مرگ بر هواپیما
تصور مرگ یک نفر سختتر است تا مرگ صد نفر یا هزار نفر ؛ مصیبت وقتی تکثیر شود انتزاعی میشود ، آدم از چیزهای انتزاعی کمتر ناراحت میشود
چشم انتظار حادثهای ناگهان مباش با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر
کسی که خودکشی می کند ، یک بار می میرد. اما اطرافیان هزاران بار مرگ را پشت سر می گذارند ، می کوشند تا آن لحظه های وحشتناک را هزاران بار دوره کنند و بفهمند ... چرا؟ کلارک بعضی اوقات افرادی که خودکشی می کنند کاملاً آگاه نیستند - یا...
کِرکِرهها را که میکشم عریانیِ تشنگیهای من است و زلالیِ صدای تو ورق خوردن همیشهی هیجانی که از دهان تو میگوید کجا سبزتر از این میتواند غزل به تماشای تو نشست ؟ خمیدنِ برگ بر مرگ
حالا که رفته ای به این می اندیشم مرگ با آمدنش می خواهد چه چیز را از من بگیرد ...
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ! ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ ... دانی که پس از مرگ چه ماند باقی ؟ عشق است و محبت باقی همه هیچ
با وَنگ وَنگ به دنیا آمدن ، اما در موقع مرگ حتی توانایی خُر خُر کردن هم نداشتن ! راستی که زندگی چقدر قدرت اعتراض را ضعیف میکند !
ترسو قبل از مرگش بارها میمیرد؛ دلیر فقط یک بار طعم آن را میچشد.
به درد هم اگر خوردیم قشنگ است... در این دنیا که پایانش به مرگ است در این دنیا که پایانش به مرگ است برای هم اگر مُردیم قشنگ است
آن همه مرگ ارزش این زندگی را داشت؟!
روزی که به شایستگی بگذرد ، خوابی خوش در پی دارد ؛ عمری هم که به شایستگی صرف شود به مرگی خوش میانجامد ...
...آدمی در سفر ساده هم ای دل حتی بند کفشش اجل و دسته کیفش مرگ است زندگی یک غزل نیمه تمام است بدان که به هر وزن بگوییم ردیفش مرگ است
مرگ فردای قشنگی ست برای آن که در خیابان همه ی کودکی اش فال فروخت
ای رویای سپپده دمان بی تو هیچم با من بمانی به مرگ خوش می پیچم! بسان رویش ریشه در بهاران
اگر بدانید مردم هزار بار بیشتر به بک سردردِ معمولىِ خود اهمیت مىدهند تا به خبر مرگ من و شما ، دیگر نگران نخواهید شد که درباره شما چه فکرى مىکنند !
دندان مرگ فرو رفت دراندامت عزرائیل چه غربالی می کند
اما اگر هیچ چیز نتواند ما را از مرگ برهاند ، لااقل عشق از زندگی نجاتمان خواهد داد ...
آدم هایِ بی تفاوت ، همیشه ، بی تفاوت نبوده اند ! روزی ، جایی ، برایِ کسی ، تمامِ احساسشان را گذاشته اند و ندیده ، حرف هایشان را زده اند و نشنیده ، آنقدر که به مرزِ بی حسیِ مطلق رسیده اند جایی که حتی خودشان را یادشان...
نمی خواهم بسوزم پیش از این در کوره دنیا مرا تبعید کن ای مرگ از این دوزخ به آن دوزخ
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش این چراغی است کز این خانه به آن خانه برند