خوبِ تابستانه ی من تو را با رقصِ مستانه ی تاک ها با نوازشِ نسیمِ خنکِ عصرگاهی، با عطر دلنشین هلو مزه ی ترش و دلچسب آلو، زیر سایه ی درخت پیر و مهربان حیاط بخاطرم می سپارم... با طعم هر یک از این تابستانه ها، حضور سبز تو در...
حالِ خوبِ مرا، طنینِ صدایِ تو می سازد؛ وقتی که دوستت دارم را زمزمه می کنی... عطر عشق را نفس می کشم؛ آن دم که تو نگاهم میکنی...
کاسه ی محبتِ یکدیگر را، پر کنیم از رنگهای زیبا؛ رنگِ امید، عشق، صفا، نجابت؛ تک تکِ این رنگها، در وانفسای این دنیای فانی به کارمان می آید...
ویرانه به رودِ سرخِ خون می نگرد مستانه به چشمان جنون می نگرد دیریست درون من کسی زندانی ست این کیست که از من به برون می نگرد؟!
با تو بودن را دوست دارم مثل گل به وقت بهار مستانه های تاک به موسم تابستان خنکای غروب های پاییز و سپیدی برف زمستان.... . . با تو بودن را دوست دارم که چشمانت سرآغاز عشق و انحنای لبخندت ابدیت من است . . معجزه ی زندگی ام آغوشت...
شکوفه می دهند رویاهایِ صورتی ام وقتی رقصِ شور انگیز نگاهت پروانه ی احساسم را مستانه به عشق دعوت می کند...
به چال گونه ی عاشق کشی مستانه معتادیم خدا شکرت که در دام بلای عشق افتادیم
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد
رودخانه است راهش دهید...راهی به دریایش دهید...مستانه و طوفانی است...راهی به دنیایش دهید.