متن مهدی قربانی زیناب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی قربانی زیناب
و تو ستاره روشنایی من
باید میگفتم تا بدانند که در دنیا دختری هست به اسم سبز ابی کبود من
چون پری های خیالی داستان ها دختریست زیبا
دختری که وقتی حرف میزند بوی گل پونه سرتاسر فضا را اکنده میکند
قمری ها به اواز درمی ایند
پرستو ها از...
سر سبزی جنگل ها,طراوت شمعدانی ها,
سبزیِ جوانه ها به هنگام زایش گندم
آبی اسمان,نیلگونی دریا
کبودی لعل های گرانبها
خلاصه میشود در زیبایی مردمکانت
من میتوانم در چشمانت خیره شوم
و بدون به زبان اوردن کلمه ای بگویم که دوستت دارم
من میتوانم از فرسنگ ها فاصله تو را در آغوش کشم
دستانت را بگیرم و تورا به یک عصرانه در پاییزی ترین روز های ابان دعوت کنم
و تو میتوانی از دورترین نقطه...
تورا میجویم
بسان شب که میجوید ماه را
بسان روشنی افتاب را
بسان جنگلی در اتش باران را
توای عطر نیلوفرهای سپیدی
تورا میجویم از باریکه های نور
در انعکاس ایینه ها
باید که تورا یابم
بسان بذری تازه روییده
که میجوید اب را.خاک را. افتاب را
انگاه که برتو رسم
برایم بجای تمام بوسه ها
اغوش ها لمس بودن ها
بجای تمام دوستت دارم هایی که شرم مانع گفتن شد برایم پرتقال پوست بکن
سرزمینی دارم
به وسعت پهنای بازوانت
و دریاچه ای مواج در ان نگاهت
و جنگلی باران خورده در ان آشفتگی گیسوان افراشته ات
من پسرکی بازیگوش
که دوست دارد به هنگام
تماشای امواج نگاه دل ارامت
و خسته از بازی در جنگل گیسوانِ نم خورده از باران
شب هنگام
در...
هیچگاه دستانت را از من نگیر ...
اگر خواهی خیالت را بر من حرام کن
مرهم ات را از زخم هایم بردار
چشم هایم را ببند
و در ظلمات شب تنها رهایم کن
اما دستانت را از من نگیر ...
دستانت روشنیِ دیده گانم است
دستانت امتداد باور های راستین...
کاش ادما حق اینو داشتن که خودشون انتخاب کنن
که چطوری بمیرن
اون موقع من انتخاب میکردم که توی یه صبح سرد زمستونی هنگام
برگشتن از نونوایی پام لیز بخوره و بخورم زمین
چندیدن بار تلاش کنم تا از روی زمین بلند بشم ولی هر بار نتونم روی
پاهام وایسم...
تورا وطن میپنداشتم
حال که از پیش تو میروم
گویی که ترک وطن کرده ام
گویی کودکی طرد شده از آغوش مادرم
دیگر هرکجا که سُکنا گزینم
غریب از وطنم
به راستی که ادمی میتواند وطن باشد برای دیگری
مرا به خودت بازگردان
و هیچ از تو دور نیست
که جهانی را عاشق کنی
ای که ...
صدایت
شیرین بسان گندم در دستان ادم
و
تلخ چون بغض هزار ساله بشر
دستانت
تکثیرگاه پروانه های سرگردان ,سرزمین شمع های نیمه جان
و زیبا
چون رقص کولیان به دور اتش
رویش پیچک ها به...
چشماش عین یه سحابی بود همون قدر زیبا و همون قدر شگفت انگیز
ادم دوست داشت ساعت ها غرق نگاهش بشه تا بلکه از این شگفتی یه چیزی سر دربیاره
تاحالا یه سحابی رو از نزدیک دیدید؟
مطمعنم نه
ولی من دیدم از فاصله چند سانتی بهش خیره شدم و...
بگذار حرف بزنم از ان شب
از ان ظلمتی که در ان غرق بودم
از ان تاریکی وهم که بدان مبتلا بودم
از روزهایی که بی هیچ نوری بی هیچ شوقی یکی پس از یکی میگذشت
از منی که در دنیای سیاه سفید خود , خود را به بند کشیده...
بچه بودم از کجا میدونستم ؟!!!
تازه 18سالم بود به قول تُرکا گورممیش بودم
مامان رفتنی میگفت ها بچه میری شهر هزار جور دختر رنگ و به رنگ
میبینی نکنه عااااشق بشی هاااا!!! به اون دل لامصبت قفل زنجیر بزن
اصلا دختر دیدی سرتو بنداز زمین
استه برو استه بیا...
اگر زبان از تکلم باز می ایستاد و دست هایم .چشم هایم . پاهایم .به حرف می امدن انگاه تو می دیدی که من به زبان دوستت دارم نمیگویم بلکه تمام اعضا و جوارح ام دوستت دارم را فریاد میزنن