آینده من در یازده سالگی یک روز که داشتم با دوستانم توی کوچه گل کوچک بازی می کردم آقایی که مقداری خیار و گوجه خریده بود و داشت از کنار خیابان رد می شد ایستاد و چند دقیقه ای بازی ما را تماشا کرد.. بعد من را صدا زد و...
برای اینکه یک نویسنده باشید باید از تنها بودن لذت ببرید.
دو ساعت داستان نویسی نویسنده را کاملا از پای می اندازد. چرا که در آن دو ساعت او در مکان های مختلف با آدم هایی کاملا متفاوت بوده است.
برای آن که. . . برای آن که کفشی به پا کند، دخترک روح اش را فروخت، اما ،چه خنده آور است، خدایا! منی که همانند آن فرومایه، فریبکارانه اندیشه ام را می فروشم سربلند ومغرور می بالم که نویسنده ام.