گفت : اگه یه ماشین زمان داشتی باهاش میرفتی گذشته یا آینده؟ دستامو دور لیوان چای سفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم، گفتم : هیچکدوم گفت : د بگو دیگه؟ یکیشونه انتخاب کن! گفتم : اگه ماشین زمان داشتم، نه میرفتم گذشته نه می رفتم آینده. گفت : پس چیکار...
چشمانت زبان زدند شبیه لاهیجان و چایش/ اصفهان و پولکش/ساوه با انارهای قرمزش/مازندران و شالیزارهایش/قم و آن سوهان های حاجی و پسرانش همیشه خاص بوده ای خدا کند بمانی
بس که درگیر زندگی بودیم یادمان رفت دو تا چای بریزیم و کمی زندگی کنیم!
از دهن افتاده ای..!! مثل یک استکان چای همان اندازه سرد همان اندازه تلخ...... -
سهراب میگوید زندگی جیره مختصری است ... مثل یک فنجان چای ... وکنارش عشق است ... مثل یک حبه قند ... زندگی را با عشق، نوش جان باید کرد گاهی اما زندگی جیره ای از درد است مثل یک قهوه ی تلخ بی نسیب از قند است گاهی این زندگی...
مادر گله می کند از چای که بی طعم است تلویزیون از قلیان که سرطانزاست و چه و چه من اما فکر می کنم چه عشاقی که در قهوه خانه ها به هم آمیختند دست بسته و مو ْی بسته و لب ْبسته با همین چای و قلیان زپرتی..
تو چای را بریز به روی باورم که لک شود... من به ماه فکر می کنم... به قهوه ای که تلخ و بی شکر تو را ته دلم ، نشانه رفت...
خسته ام...!خسته از خوردن پی در پی یک قهوه تلخ که در این نیمه غرب عشق شرقی مرا داده به باد...با لبی خشک و رخی زرد و دلی خون آلود خواهم افتاد براه باورت آیا هست امشبت مهمانم...به هوای چای دارچینی تو آمده ام. خسته از خوردن پی در پی...
یک فنجان قهوه به من بدهید شکر لازم نیست تلخ می خورم یک استکان چای به من بدهید قند لازم نیست تلخ می خورم می خواهم تمام تلخی ها را یک جا َسر بکشم شاید تمام آن تمام شود...
تو همانی که می شود چای را کنارت بدون قند...شیرین نوشید
جان دلم امروز بیا بنشین لحظه ای رو در روی من چای عطردار میخواهم چای از من ، عطرش با تو …