شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
جانِ دلمگر میشود تو باشیدستانت در دستانم قفل باشدآرزویی دیگر داشته باشم؟!...
به جایِ هدف گذاری، آرزو انتخاب کنیه آرزویی که بتونه بستر مناسبی برای تمامِ هدف ها باشه...
آنور ِ پیراهنت! باغ بهشت آرزوست...
آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزوتا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم...
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیمکه راه دورتر از عمرِ آرزومندست...
و من برای همه ی قاب های خالی شهرعکس دونفره مان راآرزو می کنم....
برای این که حالم بهترین حال جهان باشد کنار هفت سین تنها تو را من آرزو کرد...
جهانی آرزو دارم ، به دور از جنگ و خونریزی خدایا مستجابش کن ، چه دنیای غم انگیزی...
تا خنده بر بساط فریب جهان کنمچون صبح، یک دهن لب خندانم آرزوست...
راهی به خلوت دل جانانم آرزوست...
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم...
زیر چتر آرزویم در خیابانی که نیستبا خیالت بال می گیرم کبوتر می شوم...
تو آرزوی منی از دمی که یادم هستکنون که مال منی من چه آرزو بکنم؟...
آن کیمیا که میطلبی، یارِ یکدل استدردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست...
آرزوم داشتن فرصتیست برای پیر شدن با تو...
آرزوهایم را در گوش قاصدک گفتم و فوتش کردم ! مطمئنم خیلی زود پیغامم را به خدا می رساند !...
گفت آرزوهاتو بغل کن!بغلتو آرزو کردم......
آرزو کردم تو را امشب برای هر شبم...
آرزوی_منوصل به دامان توستصدایم کنمیخواهم ناتمام و پُر دوامدوستت_بدارم...
تو،آرزوی،سالهای نیامده ی منی...برآورده میشوی؟...
آرزویم را بستم به ضریحِ موهایت...معجزه شد...
آرزو یعنیتوتورراازصورتم کنار بزنی...
آرزوی من، قدرتمندی زنان بر خویشتنِ خویش است؛ نه بر مردان....
آرزو کردم که باشم آرزویت عشقِ منآرزو بر من که در ظاهر جوانم عیب نیست......
قاصدک را فوت کردم آرزو کردم تو را...دور میشد گرچه فهمیدم برایش سخت بود......
خسته است از آرزوها،نای جنگیدن نداردخنده اش را دفن کرده،درد خندیدن ندارد...
شاید خدا خواست واین بهار، درخت آرزوهایمان جوانه زد ......
ب کدامین سمترفته ای؟! ک قاصدک ارزوهایمپیدات نمی کند !......
استجابت دور باشد، گر چه بنماید قریبقایق رویا بر آب و آرزو در ابرها...
جا ماندهرد نگاهمبر ماه ِ برکه ی آرزوها...
آرزوهاےت که جاے خود داردتو به منیک رسیدن بدهکاری...
برآورده شو برایم تو تنها آرزویی هستیکه رسیدن به آن برایم آرزوست......
تنها آرزوی منی!وقتش رسیده، برآورده شو ......
دخیل بسته ام به چشمانتپلک مزنآرزو هایم ریخت...
زیادت راکه دزدیدند؛کمت را آرزو کردم...!...
من، آدمم! با آرزوی زندگی کردنمهلت بده! آقای عزرائیل! می آیم!...
در استجابت کدام آرزواز من،گرفته اند تو را؟!...
ما آرزو کردیم و حسرتش رو خوردیمدیگران هوس کردن و لذتش رو بردن......
آرزو به دلم ماند!یک روز با تو زندگی کنم......
آرزویم این است:آنقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست!...
تو که باشی مگر آرزوی دیگری می ماند......
لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزواز ما به دل مگیر، همین است زندگی...
مثل آرزوی بازگشت به دوران کودکیمیدانم محالی ولی آرزویت میکنم...
و برای خودم تو را آرزو می کنم .....
خیال خنده های توشد آرزوی هرشبم......
پنجشنبه ات بخیرایآرزوینداشته یتمام هفته ی من... ...
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ماراولی من باز پنهانی تو راهم آرزو کردم...
اگه سیزده بدر ھر سال تو آرزوی من بودیامسال خودم ارزوی خودممتو منو ارزو کن...
آرزویم این استآنقدر سیر بخندی کهندانی غم چیست ......
تو را چون آرزوهایم، همیشه دوست خواهم داشتبه شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری...