رفت...بیهوده برف می آید آسمان دیر قند می ساید
تو سرگرمِ تماشایی ومن گرمِ تماشایت تماشای تماشایت تماشایی تماشایی ست
دوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بود نوبت دوران من شد روسری سر کرده ای؟!
عرق نشسته به پیشانی تو.. در پی آنم که شیشه نزد تو آرم کمی گلاب بگیرم
گرچه مثل برج ایفل استوارم من در عشق هر کجا باشی به سویت برج پیزا می شوم
فوت خواهم کرد شمعِ کیک را چشمِ تو در حد حاجت روشن است
به آهوها بگو از راه مشهد زود برگردند رضا انگور خورده ست و کسی ضامن نخواهد شد
پالتو گرمم نخواهد کرد.. آه جای دستش توی جیبم خالی است
عاشقیم و زخمیان خاطرات آلزایمر به دادمان برس
روی قبرم چهار واژه بس است "اولین بار نیست که می میرد"...
هر کس به من خنجر زد آن را درنیاوردم این گونه آسان می شمارم دوستانم را
گل می خرم هنوز اگر چه برای سطل تا گل فروش بو نَبَرَد که تو رفته ای
بعد از تو مهار اشک دشوار بعد از تو فریب خلق آسان.. هی بی تو پیاز خُرد کردم
من بر لبانم قفل.. تا چیزی نگویم او با نگاهش حرف هایی زد.. بماند
لبخند می زنی به من از پشت ماسک، آه عطر گل رزی تو در آن سوی پنجره
از ماجرای عشقت، رو سفید بیرون آمدند، موهایم...
ماه برکه ای ست در آسمان که عکس تو در آن افتاده
کمی تغییر کرده ام برای شناختنم عکسم را مچاله کن!
رهگذر داشت به لب سیگاری گفت آتش داری؟ من نگاهی به دلم کردم و گفتم: آری
مرا دوباره به آن روزهای خوب ببر سپس رها کن و برگرد من نمی آیم...
کتاب مقدس آدم برفی ها یک آیه دارد: دل گرم نشو... احسان_پرسا