ای توبه ام شکسته از تو کجا گریزم ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
کی باشم من که مانم یا نمانم تو را خواهم که در عالم بمانی
گفتم لب تو را که دل من تو برده ای گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد
خانهٔ اسرار تو چون دل شود آن مرادت زودتر حاصل شود
هیچکس در روز سختی در کنار من نماند سایه هم تا بر زمین خوردم مرا تنها گذاشت
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده
آشکارا نهان کنم تا چند؟ دوست می دارمت به بانگ بلند
دلم را غرق مستی می کنی با چشم زیبایت کنارت با جهان بیگانه ام بانوی آرامش
دوری جانان بود از دوری جان تلختر درشمار زندگانی نیست ایام وداع
جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال
تکیه بر دنیا نشاید کرد و دل بر وی نهاد کاسمان گاهی به مهرست ای برادر گه به کین
تا در دل من قرار کردی دل را ز تو بی قرار دیدم
خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت خندیدن جلاد ز شیرین سخنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
بسکه سودای تو دارم غم خود نیست مرا گر ازین پیش غمی بود کنون آنهم نیست
ز شادی در همه عالم نگنجم اگر یک لحظه غم خوارم تو باشی
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
صاف اگر باشد هوای بی غبار دوستی حال دل را می توان دریافت از سیمای هم
دنیا برای تو، تو تنها برای من ای کاش که قبول کنی، این قمار را
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق در غم و اندیشه مانی تا به حلق
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا روزی وفا کنی که نیاید به کار من
از جود وجود عشق موجود شدیم بی جود وجود بی وجودیم همه
چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی خسته ای را که دل و دیده به دست تو سپرد