هی جا می گذاری مرا در این دلتنگی نابهنگام
والشمس وضحیها والقمر اذا تلیها که دلتنگ توام
اگر تو هزار درد داری من " هزار و یکی " و آن یکی " نبودن "تو ست !
سرد است هوای نبودنت اما من با خیال تو گرم میشود زمستانم
دلتنگی های ممتد دیگر دلتنگی نیست آوار است . علی گلشاهی(ورژیرا)
دلم پُراست ، پر از حسِ جایِ خالیِ تو...!
کاش به وقت دلتنگی ؛ بغض موذن می شکست و ؛ اذان باران سر می داد!
پنج شنبه ات بخیر ای آرزوی نداشته ی تمام هفته ی من...!
چه خوب که میان اینهمه دلتنگی و دل آشوبی تو هستی که هنوز خوب می خندی!
دِلخون تَر از اَنار، اَناری تَر از دلم این فصلِ با تو بودن و دور از تو بودن است...
اسم اش را هر چه دوست داری بگذار عشق دلتنگی اما من " دیوانه" توام
آجر به آجر... بند بندم بغض و دلتنگی ست... تنهایی از من آخرش یک مرد خواهد ساخت...
دردِ دل کن که نماند به دلت دلتنگی کوه هم در فوران است به آن دل سنگی
در آخرین عکسمان آنقدر مرا دوست داری که باورم نمیشود " رفته ای "
می گذرد، ولی چه ماند از این پیر سالخورده جز حسرت و دلتنگی...
باز شب آمد و دلتنگے و ماه از چشمان تو چهارده خواهد شد.
من دلتنگی را حنا کرده ام بر دستهایم. تا تو را یاد کنم.
سکوت میکنم اما دلم بی وقفه فریاد میزند چقدر جای تو اینجا خالیست ...
سمتِ دلتنگیِ ما چند قدم، راهی نیست حالِ ما خوب؛ فقط طاقتمان طاق شده...! .
جمعه هم روز بی آزاری بود، اگر هنوز نرفته بودی...
باید به آغوش عکس هایت پناه برد؛ از شر شب های "مطلقا بی تو" ....
. آخرین جمعه پاییز شده، پیش بیا ... به غم انگیزی این روز بیاندیش بیا ...
تمام دلم سرشار از دلتنگیست چقدر دلم را تنگ کرده ای تمام لباس هایم گشاد شده اند
شب و دلتنگی من... غزل چشمانت... بغض سنگین و تپش های دل ویران است همهٔ احوالم...