آنچه روزی در تنم، دل داشت نام بسکه سختی دید، امروز آهن است
بترس ز آه ستمدیدگان، که در دل شب نشسته اند که نفرین بپادشاه کنند
مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی
یک نفر پیش فلک ریش گرو بگذارد بلکه دست از سر آزردن ما بردارد!
دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است گفتند باز روسری ات را تکانده ای
دوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بود نوبت دوران من شد روسری سر کرده ای؟!
روسری سر کن و نگذار میان من و باد سر آشفتگی موی تو دعوا بشود
این یک حقیقت است که دنیا برای من تنها به چشم های تو محدود می شود
مثل یک منشور در برخورد با نور سفید روسری، رویِ سرِ تو رنگ پیدا می کند..
سبز، قرمز، سرمه ای، فرقی ندارد رنگ ها صورت ِ تو روسری ها را چه زیبا می کند!
از خداوند تو را خواسته ام با این حال من سپردم به خودش هرچه خدا می خواهد
ای عشق روزگار فراوانی ات بلند شب های نازنین پریشانی ات بلند
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد؟ من به این دردِ پُر ابهام دچارم هر شب
بگذار بشنوند همه،این که ننگ نیست این زندگی بدون تو اصلا قشنگ نیست
پناه می برم از بغض در گلو مانده به دشت دامن گلدار مادرم گاهی
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟
بعدِ من شخصی اگر دیدی سراغت را گرفت قلب من دارد به یادت می تپد در سینه اش
ندانستی دَهَن لقّ است و مویت را رها کردی به هر سمتی که ممکن شد رسانده باد ، بویت را
ما برایش جان فدا کردیم و او با طَعنه گفت: چیزِ دندان گیرِ مرغوبی نداری بیشتر؟
هرگز نکشم منّتِ مهتاب جهان را تاریکی شب های مرا، روی تو کافیست
باد می کوبد به در ، مهمان برایم می رسد قطره قطره می چکد حرفی درون باورم
خوب است که هرثانیه درگیرتوباشم پابندتودربندتوزنجیرتوباشم
چون بسی ابلیس آدم روی هست پس بهر دستی نشاید داد دست
دوست میدارم تو را، تنها تو را، تنها تو را تا قیامت یا تو را، یا هیچکس را، یا تو را