این روسری آشفته یک موی بلند است آشفتگی موی تو دیوانه کننده است
زیبای من! بیا و به این مرده جان بده موهای زیر روسریت را نشان بده
آن گرفتار تجمل غافل است طعم ناب زندگی، در سادگی است
هر کجا غم نیست، آنجا زندگانی مشکل است زین سبب آدم به تعجیل از بهشت آمد برون
بیا عهدی کنیم امروز روز اول دیدار اگر رفتیم، بی برگشت اگر ماندیم، بی منت...
غم هجران تو ای دوست چنان کرد مرا که ببینی نشناسی که منم یا دگری!
دلِ بی رحم در این دوره به کار آید و بس نَرود با دلِ پُر عاطفه کاری از پیش
من عصر یخبندانم و تابان ترین خورشید تو دنیای من شد یک نفر آن هم که بی تردید تو
قلم به یاد تو در می چکاند از دستم
بگریخت بخت و روشنی از دیده رخت بست بی روی تو چه ها که ازین چشم تر نرفت
زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست مرگ می داند: فقط باید تو را از من گرفت
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم
وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشد مردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر
بعد نومیدی بسی امیدهاست از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
حتی سوالات کتاب تست کنکورت عاشق که باشی،بیت های محشری دارد
آنچه روزی در تنم، دل داشت نام بسکه سختی دید، امروز آهن است
بترس ز آه ستمدیدگان، که در دل شب نشسته اند که نفرین بپادشاه کنند
مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی
یک نفر پیش فلک ریش گرو بگذارد بلکه دست از سر آزردن ما بردارد!
دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است گفتند باز روسری ات را تکانده ای
دوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بود نوبت دوران من شد روسری سر کرده ای؟!
روسری سر کن و نگذار میان من و باد سر آشفتگی موی تو دعوا بشود
این یک حقیقت است که دنیا برای من تنها به چشم های تو محدود می شود
مثل یک منشور در برخورد با نور سفید روسری، رویِ سرِ تو رنگ پیدا می کند..