در تولد ها شادی ها شمع بگیرانیم چرا بمیرانیم؟! زیبایی جشن ها به روشنی ست
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب یاد پروانهٔ هستی شده بر باد کنید
قهر است کار آتش گریه ست پیشه شمع از ما وفا و خدمت وز یار بی وفایی
انصاف نباشد که من خسته رنجور پروانه او باشم و او شمع جماعت
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
فوت خواهم کرد شمعِ کیک را چشمِ تو در حد حاجت روشن است
ما داغدارِ بوسه ی وصلیم چون دو شمع ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت
در آی از دَرَم ای صبح آرزومندان که سوخت شمع من از انتظارِ خندهى تو
عمر ، مانند سوختن یک شمع به پایان میرسد و ما همچنان در انتظار کسی هستیم که درکمان کند ...
برق خونمون رفته بود ... تو دستشویی شمع گذاشتیم. دوستم اومده خونمون میگه : وااای شما چه شاعرانه میرینید
شمعی بس است ظلمت آیینه خانه را ... رنگین شود ز یک گل خورشید ، باغ صبح
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک را -- کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم -- و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند ...
هرسال روز تولدم شمع های بیشتری برایم اشک میریزند... تولدم مبارک
یک درخت می تواند شروع یک جنگل باشد یک شمع می تواند پایان تاریکی باشد یک واژه می تواند بیانگر یک هدف باشد امروز می تواند آن “یک روز” باشد
تو همچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم
یاد تو شمعی ست در دلم کوچک و همیشه گرم...
روزگاری من اگر... دیوانه ات بودم گذشت شمع بودی و من پروانه ات بودم گذشت