چقدر به هم می آییم مثل همین آغوشت به دستانم...
این نفَس... بی «شما» بعید است که تکرار شود❣
من معتقدم خلقت من علت داشت...! من زاده شدم؛ تا به فدایت گردم...
حال خوب یعنی من که به هرحال تو را می خواهم!
چون تو دارم هرچه دارم زندگی ست...
و من تو را به نهایت ممکن دوست داشتن ، به بی نهایتی عشق دوست دارم
من میخندم، تو عکس بگیر... و در کنارش بنویس: "وقتی دوستش دارم"...!
میخواهم عاشقت شوم اما نمیشود دریا که در پیاله ی من جا نمیشود ...
از همان روزی که مویت را نشانم داده ای تار میبینم جهان را گر چه چشمم سالم است
غالبا در هر تصادف میرود چیزی ز دست لحظه برخورد چشمت با نگاهم، دل برفت
دلم یک باران آبان ماهی می خواهد و یک تو برای قدم زدن...
چشم های تو زیباتر از همه ی طلوع ها روشن می کند صبح دنیای مرا
دلباز ترین کوچه ی دنیاست بن بست آغوشت ...
دیوانه شدن کم است من جان میدهم برای یک جانم گفتنت
بگو کدام گوشه ٔ قلبم نشسته ای که اینگونه تعادلم را برهم زدی
عشق دلیل نمیخواد...دل میخواد
هر کجا هستی باش عشق اتفاق عجیبی است باشی هست نباشی بیشتر هست ...
صُبح یعنی عاشِقی یعنی تو باشی پیشِ من فاصِله کم باشد و اَندازه ی یک پیرهَن!
بی تو چای وعسل صبح برایم تلخ ست، پس بیا ای همه ی علتِ شیرینی ها...
موهایت را ببند این فصل به باد هایش معروف است دل من به هوایی شدن
بزرگترین دروغ سیزده را جلوی چشمانت خواهم گفت... دوستت ندارم...
بیا تقدیر را روسیاه کنیم دستت را بده...
میبینی با تُ انقدر همه چیز خوبست که اسفند هم یادش رفته هنوز زمستان ست
گفتی: دوستت دارم و شهر، عطرِ باران گرفت.