دلباز ترین کوچه ی دنیاست بن بست آغوشت ...
دیوانه شدن کم است من جان میدهم برای یک جانم گفتنت
بگو کدام گوشه ٔ قلبم نشسته ای که اینگونه تعادلم را برهم زدی
عشق دلیل نمیخواد...دل میخواد
هر کجا هستی باش عشق اتفاق عجیبی است باشی هست نباشی بیشتر هست ...
صُبح یعنی عاشِقی یعنی تو باشی پیشِ من فاصِله کم باشد و اَندازه ی یک پیرهَن!
بی تو چای وعسل صبح برایم تلخ ست، پس بیا ای همه ی علتِ شیرینی ها...
موهایت را ببند این فصل به باد هایش معروف است دل من به هوایی شدن
بزرگترین دروغ سیزده را جلوی چشمانت خواهم گفت... دوستت ندارم...
بیا تقدیر را روسیاه کنیم دستت را بده...
میبینی با تُ انقدر همه چیز خوبست که اسفند هم یادش رفته هنوز زمستان ست
گفتی: دوستت دارم و شهر، عطرِ باران گرفت.
به شوقِ بودن تو، نبضِ دل تپیدنی است
بهشت اینجاست در تلاقی نگاه هایمان و لبخندی که تو مرا مهمان کرده ای
موهاتو باز کن بگذار بپیچند در باد اینجا عاشقی با رقص گیسوان تو مست میشود...
این همه نازِ تو اِنگار مرا درمان است چه نیازی به طبیب است! تورا می خواهم
دوره گرد فصل های اندامت شده ام پاییز به پاییز شعر میبافم از دامن گلدارت
واحد شمارش معجزه " بوسه های توست "
جای هر بوسه ات نقشه ی گنجی ست روی جانم...
من که عاشق خودش نبودم! چشمانش! نگاهم که میکرد ناخواسته تمامم را برایش می دادم.
بهار یعنی غنچه ی بوسه ی لبهایم در میان باغ لبهایت شکوفه کند
پیراهنم را دوست دارم آستین هایش عطر تو را دارند
پاییز است اما تو می آیی و بهار را با خود می آوری
به هر طرف که نگاهی کنی دلی ببری درود بر تو و آن چشم های مردم دار