مرد که باشی می فهمی گاهی فقط دو حرف تمام دنیایت می شود زن
می بوسمت.... هر روز... روزی هزار بار... به نیت عشق... قُربة الی ا...
بین تمام هستی و دار و ندار من... دل برده ای... به جان خودم !! خوش سلیقه ای...
افتاده بود تازه هوای تو از سرم... با بوسه ای دوباره مرا مبتلا مکن...
تو بوی خوب عشق می دادی از اول هم... وقتی تو را دیدم دل گنجشکی ام لرزید...
چشمان تو بازارچه ی نازفروشی است... یک عالمه دل پیش تو سرگرم خرید است
کافه ای کنجِ دلم ساخته ام، منتظرت سال ها خیره به در، چشم به راهت بودم
من همانم که تو از دور نگاهش کردی لب و لبخند تورا دید دلش ویران شد.
جمعه بهانه است من تمام روزهای هفته منگ چشمان توام
دیر آمدی ای عشق، اما باز با این حال اگر چیزی از این غارت زده باقیست، غارت کن
مثل مجنون یا زلیخا، وِیس یا ... ول کن ببین بیش از این ها دوستت دارم، نمی فهمی چرا؟
چشمانت پرستوهایی عاشق اند با شوق پرواز دوست داشتنی و باشکوه
و چه عطری بهتر از رایحه ناب تنت...
مرا ببوس بوسه هایت تزریق جان است
نام مرا بگذار باد بگذار به بوی تو آرام بگیرم
این منم خاطره ای که گاهی در تو مکث می کند و این تویی که هنوز هم بی اندازه زیبایی
تو و چشمهایت من و دل. با مست نگاهت، خلع سلاحم بانو.
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
دوری از چشمانت بدترین تحریم ست عاشقت خواهم ماند بهترین تصمیم ست
در آخرین عکسمان آنقدر مرا دوست داری که باورم نمیشود " رفته ای "
و یاد روشن ِ تو آفتاب است مرا و عشق چیست به جز روشنایِ یادِ کسی...
بخند! هنوز می شود از گوشه ی لبخندت خورشیدی برداشت برای فردا...
من تو را هر شب نفس می کشم تو چرا هنوز از خواب هایم بویی نبرده ای؟ ...
چه تلخ باشی چه شیرین! من از یک ذره ات هم نمی گذرم!