نهاده ام به جگر داغ عشق و میترسم جگر نمانَد و این داغ بر جگر ماند
من از عشق نمینویسم فقط از تو مینویسم و عشق خود از کلامم زاده میشود ...
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ ...
در عشق جایی عظیم برای بداهه نوازی هست ، به شرطِ آنکه نواختن را بدانی ...
عشق در حوصله پیداست نه در های و هوی
عشق یعنی من ِ سرمایی ِ تب دار و مریض ژاکتم را بدهم تا که تو سرما نخوری
ترک عادت مرضِ سخت و گریبان گیریست خواستم عشق تو را ترک کنم، باز نشد!
دوست خوبه نه بیوفا زندگی خوبه نه بیصفا عشق خوبه نه بیمعشوق من خوبم نه بی تو
در تمام سختیها عشق تو به من انگیزه زندگی میده همسر عزیزم
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ! ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ ... دانی که پس از مرگ چه ماند باقی ؟ عشق است و محبت باقی همه هیچ
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت چه سخنها که خدا با منِ تنها دارد ...
حالا هر چقدر از شیرینی عشق بگویی ... من آدمی را به یاد می آورم که به اندوه چشم هایم میخندید!
صبح که شعرم بیدار میشود میبینم بسترم سرشار از گُلِ عشق توست و عشق تو آفتاب است آنگاه که درونم طلوع میکنی و میبینمت
چقدر جهان می تواند زیبا باشد ، اگر در آن فقط هنر و لذت و عشق وجود داشت ...
عشق تو مرا به شهرهای غم و اندوه برد که پیش از تو به آنجا نرفته بودم ! و حتی نمی دانستم گریه معنای انسان میدهد و هر کسی بدون اندوه ، انسان خطاب نمیشود ...
تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوق چاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست .
تو خداوند منی ، عشق خداوند دلم ای خداوند نگه دار ، خداوند مرا
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من قصهی عشق شود قصهی بیماری من ...
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید آمدیّ وُ همهی فرضیهها ریخت به هم !
امیدوارم روزای زمستونیت مثل دل من که از عشق تو لبریزه گرم باشه روزای زمستونیت قشنگ
آن چیزی که عشق را تجربه ای حیرت انگیز می کند عمق محبت نیست عمق تعهد ست که سخت هم پیدا میشود...!
رفاقت مثل عشق نیست که پشتش نفرت باشه، رفیق هر چی باشه رفیقه
افسوس دیر رسیده ایم ما گل عشق را می کاویم در روزگاری که عشق را نمی شناسد.
منوعشقو دلِدیوانهبساطیداریم عقلهیفلسفهمیبافد و ما میخندیم