خوشم که عشق نکرد امتحان پروازم شکسته بالی من در قفس نهان گردید
پرواز نمی خواهم، از بس که قفس زیباست من مشتری حبست، این حصر حصاری چند؟
به اشتیاق رهایی پریدی از قفسم چقدر حسرت خوردم که آسمان نشدم
گشوده ام به هم آغوشی قفس، آغوش گشاده از پی پرواز نیست بال و پرم
دلم از سینه به تنگ است خدایا برهان هرکجا در قفسی مرغ گرفتاری هست
دنیا به وسعت قفسی تَنگ می شود وقتی دلت برای کسی تنگ می شود
اسیر قفس در خیال آموختم پرواز را
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود
پرواز به حال قفس میگرید
گلدان قفسی ست که از یاد گلها می برد پرواز را
فرصت پرواز کردن ها: همین حجم قفس وسعت آوارگی ها: بی کران در بی کران!
نگذاشتی به رنج قفس خو کنم چرا پرواز در ڪنارت اگر حقّ من نبود
بیهوده به پرواز میندیش کبوتر بیرون قفس ریخته پر های زیادی
چه سرنوشت غمانگیزی که کِرم کوچک ابریشم تمامِ عمر قفس میبافت ولی به فکرِ پریدن بود
دیگر برای داشتن کسی سماجت نمی کنم... پرنده ای که سهم من نباشد برایش قفس هم بسازم می رود...
دیگر برای داشتن کسی سماجت نمیکنم! پرنده ای که سهم من نباشد، برایش قفس هم بسازم میرود...
یه پنجره با یه قفس یه حنجره بی هم نفس سهم من از بودن تو یه خاطرس همین و بس
هرکه به من می رسد بوی قفس می دهد جز تو که پر می دهی تا بپرانی مرا
پرندگانی که در قفس زندگی میکند فکر میکنند پرواز یک بیماریست...
کنار قفسش... پرنده صدایش نزنید داغ دلش تازه میشود...
دیگر برای داشتن کسی سماجت نمی کنم پرنده ای که سهم من نباشد برایش قفس هم بسازم می رود..
آخرین پرنده را هم رها کرده ام اما هنوز غمگینم چیزی در این قفسِ خالی هست که آزاد نمی شود