پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خوشم که عشق نکرد امتحان پروازمشکسته بالی من در قفس نهان گردید...
پرواز نمی خواهم، از بس که قفس زیباستمن مشتری حبست، این حصر حصاری چند؟...
به اشتیاق رهایی پریدی از قفسمچقدر حسرت خوردم که آسمان نشدم...
گشوده ام به هم آغوشی قفس، آغوشگشاده از پی پرواز نیست بال و پرم...
دلم از سینه به تنگ است خدایا برهانهرکجا در قفسی مرغ گرفتاری هست...
دنیا به وسعت قفسی تَنگ می شودوقتی دلت برای کسی تنگ می شود...
اسیر قفسدر خیالآموختمپرواز را...
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشمتمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود...
پروازبه حال قفسمیگرید...
گلدان قفسی ستکه از یاد گلهامی برد پرواز را...
فرصت پرواز کردن ها: همین حجم قفسوسعت آوارگی ها: بی کران در بی کران!...
نگذاشتی به رنج قفس خو کنم چراپرواز در ڪنارت اگر حقّ من نبود...
بیهوده به پرواز میندیش کبوتربیرون قفس ریخته پر های زیادی...
چه سرنوشت غمانگیزی که کِرم کوچک ابریشمتمامِ عمر قفس میبافت ولی به فکرِ پریدن بود...
دیگر برای داشتن کسیسماجت نمی کنم...پرنده ای که سهم من نباشدبرایش قفس هم بسازم می رود......
دیگر برای داشتن کسیسماجت نمیکنم!پرنده ای که سهم من نباشد،برایش قفس هم بسازم میرود......
یه پنجره با یه قفس یه حنجره بی هم نفسسهم من از بودن تو یه خاطرس همین و بس...
هرکه به من می رسد بوی قفس می دهدجز تو که پر می دهی تا بپرانی مرا...
پرندگانی که در قفس زندگی میکند فکر میکنند پرواز یک بیماریست......
کنار قفسش...پرنده صدایش نزنیدداغ دلش تازه میشود......
دیگر برای داشتن کسیسماجت نمی کنمپرنده ای که سهم من نباشدبرایش قفس هم بسازم می رود.....
آخرین پرنده را هم رها کرده اماما هنوز غمگینمچیزیدر این قفسِ خالی هستکه آزاد نمی شود...