در نهضت عظیم دو بازویش من گریه ام گرفته که آخر آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟
کسی آیا آیین پرنده ها را می داند؟ گنجشکی مرده
هوای تو بی تابی پنجره کاش پرنده ای بال اش را به من می داد.
پرنده نیستم که بگویی: دوستت دارم، پرواز کنم! آدمم، بیشتر عمر میکنم...
گر که غم لشگر برانگیزد که حالم بد کند تا پرنده، تا که گل باشد به دنیا، خوشدلم
او دختری زیباست ساده و راستگو و «پرنده» ای غمگین و عاشق در قلبش پنهان است!
درخت دلتنگ تبر می شود...! وقتی پرنده، سیم برق را به او ترجیح می دهد...
کاش تنهایی، پرنده بود؛ گاهی هم به کوچ فکر می کرد...
شب ها پرنده هایش می روند روزها، ستاره هایش بیین، آسمان هم که باشی باز تنهایی!
هیچ درختی به خاطر پناه دادن به پرنده ها بی بار و برگ نشده است... تکیه گاه باشیم ، مهربانی سخت نیست..!
من خوشحالم که خودم هستم، هر چند بعضی وقتها دوست دارم پرنده ای باشم تا بتوانم پرواز کنم.
پرندهاى که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم
برای شاخه خشکیده هیچ پرنده ای عاشقانه اواز نمی خواند
دیگر برای داشتن کسی سماجت نمی کنم... پرنده ای که سهم من نباشد برایش قفس هم بسازم می رود...
دیگر برای داشتن کسی سماجت نمیکنم! پرنده ای که سهم من نباشد، برایش قفس هم بسازم میرود...
تو را می جویم پرنده ای به دنبال دانه در میدان مین
در این روزهای برفی آیا برای گنجشکان دانه ای ریخته ای ؟ پرنده دل من نیز ، دیر زمانیست که در برف گیر افتاده . . .
حالاکهرفتهای پرندهایآمدهاستحوالیِاینباغِروبهرو هیچنمیخواهد فقطمیگوید کو کو ...
کاش تنهایی پرنده بود... گاهی هم به کوچ فکر می کرد!
اندیشه ی پرواز سهم قاب پرنده
کنار قفسش... پرنده صدایش نزنید داغ دلش تازه میشود...
دیگر برای داشتن کسی سماجت نمی کنم پرنده ای که سهم من نباشد برایش قفس هم بسازم می رود..
آخرین پرنده را هم رها کرده ام اما هنوز غمگینم چیزی در این قفسِ خالی هست که آزاد نمی شود
من یک پرنده ام ایستاده ام کنار این راه که درخت بگذرد!