پائیز که می آمد رنگها زرد می شد و زیر پایش استخوانها می شکست!..
شکر بر میوه می پاشد لبانش
پاییز نامِ فصلی که تو را بر زمین نهادند
محکم بغل کن.. بستر تنهایی را در جهانی که همخوابی هوس را بدل می زنند به نام عشق
همه اش گذشت . کاش می گذشت! اینهمه مرگ را نمی دانم چه مرگ است.
بیا …. بیا …… هُووووپ بوم. زیادی عاشق شدی!
حوا دل به آدم نمی بست اگر آدم قحطی نبود!
دو بر هیچ. به چشمانت باختم
دنیا همه پوچ تو ، تنها گلِ من
شاعر شدن کار سختی نیست تو فقط با لبخندت در خیابان قدم بزن
*غریق* حلقه ی شکسته ی آب غرقه ی رویا پروانه ی کوچک
پایان راه ها دلی که به بی راهه از تو دور شد
بیرون از پیله ی خود راه گم کرده بود پروانه ی غریب
نامت را در پرانتزی می نویسم و برای همیشه پرانتز را می بندم
آخرین پرنده را هم رها کرده ام اما هنوز غمگینم چیزی در این قفسِ خالی هست که آزاد نمی شود
شب است… وچهره ام بیشتر به جنگ رفته است! تا به مادرم
موسیقی عجیبی ست مرگ بلند می شوی و آنقدر نرم و آرام می رقصی که دیگر هیج کس تو را نمی بیند
فردا صبح انسان به کوچه می آید و درختان از ترس پشت گنجشکها پنهان می شوند
افتادن ، پاداشِ خوش رقصیِ برگ در مقابل باد.
از خمار چشمانت مست می شوم چه غوغایی می شود برپا اگر از جام لبت قطره ای بنوشم
پلکهایم دیگز باز نمی شوند سنگین است گامهای رفتنت!
سکوت را شکستم چه کنم؟… با این شکسته ها
درد دل هایم را که شنید جاده چالوسی شد پر از پیچ و تابِ رفتن
باز است گاردِ آغوشم دلم ضربه فنی می خواهد