100 متن کوتاه رضا کهنسال آستانی ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن رضا کهنسال آستانی برای اینستاگرام و بیو واتساپ
قبله م را گم کرده ام
مادرانه دعایم کن
اوایل اقامه ت به یادم باش
که سلام آخر دیر است
فراموشم کنی
به قنوت نرسیده شک نکن کار من تمام است!؟
✍️ رضا کهنسال آستانی
گفت قلم به دست چقد دلنوشته دلنوشته شد کتاب بفروش
تا کی رقص قلم این چنین پرشور وشتاب بفروش
گفت دلم به قلم میخردآنکه میخواند حتی اگر شعر هایم بی جواب می ماند
✍️رضا کهنسال آستانی
از صبح آن شبی که رفتی و گُمَت کرده ام باران واژه ها را خودکارم روی آسمان دفتر خاطراتم می گریاند؛ ومن همچنان پشت رنگین کمان پس از باران واژهایم دنبال تو میگردم...
✍️رضا کهنسال آستانی
خانه نشین افکارم شدم در چهار دیواریِ خاطراتت...
✍️رضاکهنسال آستانی
قطرات سیل شده باران اشکهایم دیگر کویر گونه هایم را سیر آب نمیکند . تاوقتی چتر یادت آدرس اشتباه میدهدبه ابرهای خیالم
✍️رضا کهنسال آستانی
باهرچه مرا میکُشی بِکُش باشلیک گلوله تفنگ شکاری نه ، باشلیک گلوله تفنگ جنگی مرا بِکُش !؟
اما باشلیک گلوله کلمات نه......
✍️رضا کهنسال آستانی
آه از سوز نِی ُوچوپانی بدون گَله...
مادر؛ این عاشقی هرشب پسرت را میکُشد و روز جسدش را دیار به دیار می چرخاند ارباب صاحب گله !؟
✍️رضا کهنسال آستانی
فکر تو تمام اقیانوس افکارم را دربرگرفته ...
واما من حتی در برکه خیالت نمیگنجم لحظه ای...
✍️رضا کهنسال آستانی
پرسه هایم را از کوچه خیالت جمع کردم وقتی پنجره ا ی را باز ندیدم برای دیدن وشنیدنم ؛ وتورا در خیابانی پرتردد وشلوغ یافتم پراز آلودگی های صوتی...
✍️رضا کهنسال آستانی
بارها دلم برای تو تنگ شده ، بارها خواستم تو را ببینم، بارها وسوسه شدم توراازدور نگاه کنم
امامتاسفانه شما نگذاشت
تو صاحب خانه دلم بود واما شما مستاجر خاطراتم است...
✍️رضا کهنسال آستانی
اگر دیدی کسی از دومصرع چشمانت شاه بیتی
ازامتداد نگاهت غزلی
واز پهنای صورتت شعری نوشت
شاعر نیست عاشق است ؛ به قلم ش شک نکن...
✍️رضا کهنسال آستانی
من وتوکه هیچوقت ما نشدیم...
حاصل جمع ما باهیچ معادله ای درست درنیامد!؟
راستی طبق قانون ریاضی تو درکنار او حاصل جمعش چه درآمد؟
من که هنوز تک رقمی هستم...
✍️رضا کهنسال آستانی
گاهی جملات نگفته ای است
که از گذشته می آید، امروز به حکم قلم به زبان حروف دَر می آید وفردا در کاغذ؛ خاطراتش خوانده میشود تا بماند به یادگار...
✍️رضا کهنسال آستانی
هرشب بعد از ساعتها پرسه در جاده کویر یادت تشنه دیدارت زیر آفتاب سوزان خاطراتت به خواب میروم تا شاید به خوابم بیایی !؟
آخرشنیده ام تشنه که بخوابی خواب آب میبینی...
✍️ رضا کهنسال آستانی
از چوب شاخه درخت یادت برای روحم دسته تبری ساختم تا هرروز با آن به ریشه افکارم بزنم.
عجب تیشه ای شده ای برای ریشه یادت !؟!
✍️ رضا کهنسال آستانی
میگویند فراموشی اما واقعیت اینست شلاق خاطراتت مرا بی حس کرده بعد از ضربات متوالی یادت...!؟
✍️ رضا کهنسال آستانی
خسته ام از مسیر هرروزه قله خاطرات خاکستری یادت و احساسات ابراز نشده به طول پگاه تا شامگاه در کوله پشتی افکارم که درمسیر سنگینی می کند .
✍️رضا کهنسال آستانی
سالهاست وجودم را به سبزه خیالت گره زدم .
بدون تو عیدی نداشتم که (۱۳) سیزدهی به آبَ ش دهم...!؟
✍️رضا کهنسال آستانی
خسته ام از سنگینی پالتوی پوست مشکلات برتنم با آستری از خَز رنج و دکمه هایی از جنس مروارید درد وعینکی مارک با برند حالم خوب است واقع در مسیر چشمهایم!؟!
✍️رضا کهنسال آستانی
بگذار بمانم بگذار...!؟ لطفا
لا اقل بگذار نیمه دیگر عکس دونفره مان که فقط تو حضور داری بماند؛ حتی بدون من . آخر؛ تو حالم را خوب می کند حتی بدون من...
✍️رضا کهنسال آستانی
چشمانت همان موزیک شاد باریتم ۶/۸ است ، که هربار باپلک زدنت آهنگ به نقطه اوج می رسد وخواننده دراین گام صدایش را به رُخ میکشد...
✍️رضا کهنسال آستانی
قلم که به دست بگیرید ارکست سمفونی زندگیتان باهمکاری قلم ؛ کاغذو معجزه ذهنتان بهمراه ملودی درد نت به نت عشق را مینوازد.
✍️ رضا کهنسال آستانی
من هیچوقت تنها نیستم...
همه جا یادت ازگذشته بامن است با درد ودردی که تا آینده بامن است از یادت.
من هیچوقت تنها نیستم...
✍️ رضا کهنسال آستانی
تو که اهل ماندن نبودی چرا خلوت مرا به هم زدی....
آمدی چه چیزی را یاد آوری کنی!؟
عشق را ! یا درد را ؟؟؟
✍️ رضا کهنسال آستانی
تولیلیِ تمام شعرهای چکیده ازقلم هستی
چه خواهد شد اگر لیلای درکاغذ به مجنونش بپیوندد!؟
✍️ رضا کهنسال آستانی
بَربالای چوبه دار زندگی ، با طناب موفقیت هایم بالاکشیدمش و با لبخند دفن کردم لاشه متعفن نفرتش را؛ دشمنم را میگویم...!؟
دلم نه زبانم ؛ لبریز از دعا ئی ست که اجابت ندیده است!
جنس عاقبتی که من خواستم خدا به خیرت کند!؟
تمام شد شروعی که به پایان نرسیده آغاز حسرت دیگری در راه دارد...
مگر میشود بعد رفتنت زیر بارش ممتدخاطراتت درکوچه افکار ؛ با چشمهایم بدون چتر داشتنت قدم زد وخیس نشد...
در سرفصل کتاب شِعر زندگیم
کاش تو مِصرَع دوّم شاه بیتی میشدی که قافیه اش تکرار می شد؛ تا عشقی که قرار به سُرائیدن بود خط به خط نگاشته شود...
با تَبر نگاهت و تیزیِ زبانت ، قایقی ساختی از درخت احساسم ؛ برای تَرک کردنم...
بخشیدن بی معناست ؛ وقتی هنوز ساعت ذهن ت کوک است به افق نفرت و به وقت یادش زنگ می زند...
فکرش را بکن
درد است توبنویسی و دیگران عاشق شوند وتو همچنان درامتداد زیباترین ابیات پای رسیدنت لنگ باشد.
شاید خواندم را بلد نیستم...
گاهی دیدار قلم وکاغذ در کافه خاطرات فقط آتش زدن جنگل است .
قهوه ات را بنو ش؛ اینجا سیگار غدغن است ...
پرنده یادت هرروز روی لبه پنجره ذهنم می نشیند وازپشت شیشه به من زل می زند ؛ پنجره را که باز میکنم برای دعو ت، پرواز میکند ولابلای ابرها ی خاکستری خاطرات ناپدید می شود...!؟
پای کلمات، زنجیر به خاطرات ،
کاغذ درگیر فتحه و ضمه بودنت و نبودنت.
اینگونه شد که از زبان قلم
آیه ها ی مقدس یادت تلاوت شد.
چه جنگی ست در سَرم ...
صدا ، صدای شلیک گلوله اسلحه شکاری یا جنگی نیست.
صدا ، صدای شلیک گلوله کلمات است که از تپانچه دهانت خارج شده وهنوز گوشم سوت میکشد...!
نشد تو در کنارم باشی و گُلی روی سینه ام و شد تو بالای سرم باشی و گلوله ای در سینه ام ؛ امان از دردی که مرا به جَنگ فرستاد.
من کُشته خاطر توام نه خاک وطن...
وقتی آخرین گلوله خشابش؛ خداحافظ برای همیشه را شلیک کرد تازه فهمیدم دوستت دارمش ، مشقی بود!!!
ومن سالها بعد هنوز درحال جمع کردن محتویات مغزم در پس آخرین شلیک از حافظه زمان هستم.
یقین در ایران زندگی میکنم اما نمیدانم چرا غزه کرده ای ساحل زیبای دریای مدیترانه عشقمان را ...
کاش هم مرز مصریِ دلت بودم نه مرز اسرائیلی ش.
شده ام فلسطین بی پناه...
سرش را روی شانه ام که گُذاشت خم شدم !؟
غلط نکنم بغض سنگینی داشت ...
چقدر نگاه
چقدر پُریم از صدا وخالی از سخن...
اینجا دزدها راست میگویند!؟
درسکوت مصلحت اندیشان
از روز مَحشر نترسانید کسی را که سالهاست به هیچ صراطی مستقیم نیست حَمدش بوقت نماز.
جز ؛ رو به قبله او.
من کافرچشمانش شدم.
بهشت ارزانی شما !!!
برای وصالش ، جهنم را خریدارم .
فقط بگوئید چند...
کلمات ذهنم دیگر تن به تولد هیچ شعر عاشقانه ای ندادند در دفتر زندگیم ! وقتی دیدند در کنعان وجودم یعقوب دلم به سوگ نشست درفراق یوسفش ؛ به جرم گناه فرزندانش .
ای کاش کور میشدم...
هرشب در حجله یادش به وصلش میرسم!
لب برلب خاطراتش میگذارم!
ازاین هم آغوشی سراپا لذتم تا سحرگاه !
اما ؛ آه از نطفه عقیم عشقی که حاصلی نداشت تمام اینسالها ...!؟!