صبرم به سر رسید و نیامد خبر ازاو
دل خوش نکن که نیاید به دیدنت
اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
چشمم به راهت مانده و دارم امید وصل
جان خودت کنار خیالت مرا ببین
اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
هر چه گشتم لایقت پیدا نکردم نازنین
بی ریا و ساده میگویم فقط می خواهمت
اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
دست شستم ز جهانم بخدا بعد تو من
جان من از غم دوریت شد آن لحظه ....تمام
اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
چون کبوتر شده ام جلد هوای گنبد
زائرم از کرمت لطف نما دانه بریز
اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
کسی زحال غریبان شهر آگاه است
که خود چشیده به عالم دوای غربت را
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی...