دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
روزهای کودکی ام دلخوشی ها کم نبود یاد دارم مهر بود و مثل حالا غم نبودمهدی قربانی کوهبنانی ( چلچله )...
ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟...
دلخوشی یعنی همین یعنی میان غصه هایک نفر باشد که با یک بوسه درمانت کنداعظم کلیابی ( بانوی کاشانی)...
ابر و خورشید و شب و ماه و فلک گم شده انداز همان صبح که چشمان تو تابیده به شهرارس آرامی...
صد بار اگر دایه به طِفل تو دهد شیرغافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست...
تو صاحب زیباترین قلب جهانیایکاش تا هستم کنار من بمانی...
قسم به چشم تو ، که کور باد چشمانم اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم...
اَلا که از همگانت عزیزتر دارمشکسته باد دلم گر دل از تو بردارم...
تَرک یاران کرده ای ای بی وفا یار این کُند؟ دل ز پیمان برگرفتی هیچ دلدار این کُند؟...
بی عشق نشاط و طرب افزون نشودبی عشق وجود خوب و موزون نشود...
هنگام بوسه سر دو راهیم بین لب و آن چال گونت کُمکم کُن به هر طرف رَوَم دلم هوای دیگری دارد...
شب بود و ستاره بود و من بودم و ماهشب ماند و ستاره رفت و من ماندم و راهارس آرامی...
هر کجا عشق اید و ساکن شودهر چه نا ممکن بود ، ممکن شود...
در میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر...
ای که می پرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر نیست...
هرچند می رود، بروم چای دم کنمشاید کمی نشست...خدا را چه دیده ای...
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد کشیده ایم در آغوش، آرزوی تو را...
تو را دارم ای گل، جهان با من است تو تا با منی، جانِ جان با من است...
روا بود که چنین بی حساب دل ببری؟مکن!که مظلمه ی خلق را جزایی هست!...
خواستم گریه کنم، قلب صبورم نگذاشت وقت زانو زدنم بود، غرورم نگذاشت...
بی چتر زیر باران بود و من محو تماشایش شدمصورتش با قطره های کوچک باران تماشایی تر است ارس آرامی...
زمین را گر شوی مالک طمع بر آسمان داریدم مردن همی بینی نه این داری نه آن داری...
چشم سبزو لبِ قرمز، تن تو رنگِ سفید تو خودت پرچمِ اسلامی ایرانِ منی!امیرحسین گرمابی...
گفتنی نیست، ولی بی تو کماکان در مننفسی هست دلی هست، ولی جانی نیست...
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کردبا خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد...
بوسه می خواهی بفرما این لب من این شمااین همان یک جمله ای بوده که او هرگز نگفت!...
دلم یک استکان چای و دو حبه قند می خواهددلم یک جرعه از شیرین ترین لبخند می خواهد...
غم نا امیدی من مگر آن زمان بدانیکه برون روی ز باغی و گلی نچیده باشی...
تو آرزوی منی از دمی که یادم هستکنون که مال منی من چه آرزو بکنم؟...
نوبت آمدن جمعه موعودت نیست؟ شور تلخی به دل منتظرم میریزد...
گاهی به سرم می زند عاشق شوم از نو از بس که شدیدا گله دارم گله از تو...
باور نکنی هرکس لبخند به رویت زداین شهر که می بینی عشاق دغل دارد...
تو با نامهربانی هم قشنگی، پس نمی پرسم:کمی با من، دلت را مهربان تر می کنی یا نه؟...
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی...
بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت که در عالم نمی داند کسی احوال فردا را...
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگوگر هست بگو نیست بگو راست بگو...
گاهی تو را کنار خود احساس میکنماما چقدر دلخوشی خوابها کم است...
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی توبه کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی تو...
جانا دگر از حسرت دیدار چه گویمدل سوخت در اندیشه ی "چشمت"تو کجایی......
همین حد قانع ام گاهی،سلامی حال و احوالیبرایم عاشقی یعنی،،بدانم خوب و خوشحالی...
به جان او، که دردش را هم، از جان دوست تر دارم؛ ولی می میرم از این غم، که داند یا نمی داند؟...
هر چند که عمری همه از بوسه نوشتند من عاشق آن اخم پر از ناز حبیبم...
چشم تو غزل خیزترین نقطه ی دنیاستمن شاعر تفسیر تو و رعیت عشقمهادی نجاری...
سال ها پیش سپردم به خدا دستت راآنچه غم خورد دلم، عمر خطابش کردم!ارس آرامی...
پشیمانم ز این راهی ، که تا اکنون در آن بودم گرفتار غم عشقی ، به یک نامهربان بودم...
خسته شدم از قصه هات، از شیرینیِ دروغاتاز بازیای را به رات، پشت سر هم کیش و ماتمحبوبه خاکباز...
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی...
چشم هایت شاهکاری محشرست باقی دنیا سیاهی لشکرست......
چه خوش است آنکه شبی سرزده چون ابر بهاراز ره آید به بر عاشق غمدیده نگارمفهوم:چه خوب است که شبی سرزده و ناگهانی همچون ابر بهاردلبر به نزد عاشق غمدیده بازآید....
شعر:پیراهن مشکی من ، بیرون نمی آید ز تنتا آن دمی پوشانده باید پیکرم را در کفنمفهوم:پیراهن مشکی من از تن بیرون نمی آیدتا آن لحظه ای که جان داده ام و باید کفن بر من بپیچند. ( پیراهن مشکی که بعد از رفتن دلبر بر تن کرده ام)...